یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای مرغ سحر ،رقم بزن،شاد دل مارا
دیداری آن وصالِ یارِ دل مارا
دیدارِ آن یاری که زغیبتش کبیر است
ای مرغ سحر،دیوانه ام......
دیوانه ترکن دلِ مارا.........
لبریزسخن،شعرِ دلی کن حالِ مارا
ای مرغِ سحر ،خوشی بباربر دل مارا
شعری که زنوراست،نشیند دلِ مارا
ای مرغ سحر باتوبه پرواز بیایم
بر عرشِ خدایِ لایزالی،بیایم
غافر که نوشته شعر دل را
مدهوشِ تمنایِ وصالِ گُلِ یار است


مهدی میرزاپور

شعر دل ما،عشقِ الهی ست

شعر دل ما،عشقِ الهی ست
اینجادلِ ما پُرشدهءنورالهی ست
بروجودِشعرم،گره ایی زن
اشعارالهی ست،به قلبت گره ایی زن
اینجا زشراب ومیِ نابی خبری نیست
آن عشق هوس بازیِ دل ها خبری نیست
بر دفتر شعرم همه کعبّهءخدایی ست
هر شعر بخوانی ز رهِ عشقِ الهی ست

توهین بکند کسی زاین دفتر شعرم
توهین به همه مقدساتِ کبریایی ست
فرقی ندارد که چه دینی ز دلت هست
اینها همه ادیانِِ خدایی ست
غافر که نوشته شعر دل را
زیرا به دلش نورِخدایی ست

مهدی میرزاپور

این عید بهاران به شما خجسته بادا

این عید بهاران به شما خجسته بادا
زیباییِ دشتِ لاله زار خجسته بادا
این شادیِ سبزه زار گُل خجسته بادا
دستِ قلمِ خدایِ من نقش زده رویِ زمین را
نقشِ سبزه زارانِ زمین خجسته بادا
دیوانه کند چشمانِ دل را
نقشِ قلمش خجسته بادا
دل ها چه جلا داده همه دشتِ بهاران
بلبلان چه نغمه زده بر دشتِ دمن را
گلهایِ بهاری چه صفا داده به هر دل
گُلهایِ بهاری به شما خجسته بادا
مَسروریِ عید خجسته بادا
غافر شده مسرور دلش را
تبریک بگوید که بهار خجسته بادا

مهدی میرزاپور

کاش تو را حالِ خوشی داشتی

کاش تو را حالِ خوشی داشتی
مَعنیِ تفسیرِ عمل بَهرِ خدا داشتی
حالِ سبک بال به معراجِ خدا داشتی
کاش تو حکمی زخدا داشتی
قضاوتی را تو خدا داشتی
اینگونه من را تو نبین کافرم
بر همه اَعمالِ خدا کافرم
نمازِ خود را من قضا خوانده ام
امّا به هر حال نماز خوانده ام
بی اَدب نیستم, نگو بی اَدب
اَشعارِ عبّاس میرزا خوانده ام

شاعری بودو, ز عشقِ قلم
چه خوش می رقصید به دستش قلم
غافر شعر اگر در آن زمان بود
می بوسید دستش به رقصِ قلم
واژه یِ اشعارم نوشته قلم

مهدی میرزاپور

نقّاش بِکش نقشِ قشنگی زدلِ ما

نقّاش بِکش نقشِ قشنگی زدلِ ما
رنگِ شادی و عشقِ قشنگی به دلِ ما
نقّاش بکش هر آنچه زیباست
زیبنده ترین نقشِ جهانی زدلِ ما
نقّاش بکش بَهرِ دلی آئینه ایی را
تا دیده شود خدایِ آن هر دو جهان را
نقّاش نکش تیره به رنگی ز دلی را
تا دیده شود خدایِ آن عشقِ دلی را
نقّاش بکش به رنگِ زیبا,گلی را
بر ساقه یِ آن غنچه یِ روییده دلی را
نقّاش بِکش رنگِ بهاری ز دل ما

مثلِ دل عاشق شده یِ این غافر ما

مهدی میرزاپور

نقاش هستم!

نقاش هستم!
نقشِ دل را می کشم
آسمانش آفتابی ,گاه ابری می کشم
سبزه زارانِ گلها را می کشم
من درون آسمانش گاه باران می کشم
آفتابش را ملایم می کشم
در هوایش نوبهاران می کشم
نغمه هایِ نوبهاری بین گلهایِ بهاری می کشم
نقش دل را با رنگ هایِ شادمانی می کشم
عشق را درمیانِ سبزه زاران می کشم
زیبایی هایِ خدایم می کشم
غافر بر دل نقشِ عشق را می کشد


مهدی میرزاپور