یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به دیدارت می آیم

به دیدارت می آیم
یک فنجان چای گرم
و کمی لبخند
مرا کافی ست

منوچهر پورزرین

اکنون، پاییز است و

اکنون،
پاییز است و
باران و من،
اما،
تو نیستی و
بیهوده است
این جمعِ ما


مروت خیری

میدانی؟ هیچ کس هیچ چیز را واقعا فراموش نمی کند...

میدانی؟
هیچ کس هیچ چیز را واقعا
فراموش نمی کند...
فقط آدمها یک وقت هایی
از به یاد آوردن خسته میشوند...

ای مادر و معشوقه‌ی توأمان

ای مادر و معشوقه‌ی توأمان
که نظمِ تمام قبله‌نماها را بر هم می‌زنی!

جهان کوچک‌تر از آن است که تو را گم کنم!
تو پنجره‌ای رو به مدیترانه‌ای
و ترانه‌ای که هزار جایزه‌ی گِرَمی را درو خواهد کرد!
دیواری هستی میان من و مرگ
و گلی که پاییز از عطرش پا سست می‌کند...
تو سیبِ گلابی در دست‌های بایر من هستی
و من می‌خواهم دو حبه ترانه شوم
در چای زنده‌گی‌ات…/


"یغما گلرویی"


(بخشی از شعر بلند "از سرگذشته‌ها")

تکه ها را که چسباندم

تکه ها را که چسباندم
دیگری بودم
پاورقی زندگی
یکی بنویسد

...
چــنـــد ســــــال بــعــــــد

حمید صراف

هیچکس واقعا متعلق به ما نیست

هیچکس واقعا متعلق به ما نیست
ما فقط میتوانیم نگهبان قلبی باشیم
که خودش اون رو به ما بخشیده.

من اگر یک روزی ، بِرَوم از دل این خانه ی تنگ ،

من اگر یک روزی ،
بِرَوم از دل این خانه ی تنگ ،
قلب من هیچ زمان ،
هوسِ چیدن آلوچه ی باغ ،
یا که خندیدنِ ما ،
از پسِ پنجره های مشکوک ،
یا شکارِ لبخند ،
از لبِ خیسِ پدر نمی کند!
قلب من هیچ زمان ،
پیِ یک مونس بارانی نیست ...
قلب من خوابیده است ،
مثلِ خرگوش لب خیس پدر!
مثلِ آلوچه ی سرما زده ی فصلی سرد
مثل مرگ خنده های مشکوک
بر لب پنجره های کودکی
قلب من تنگ تر از روزنه ی سوزن تنهایی هاست ....
قلب من خوابیده است .
..

الهام منصور