ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
من چیزهای زیادی از دست داده ام
هیچ کدامشان
مثل از دست دادن تو نبود
گاهی یک رفتن
تمامت را با خود میبرد
و تو تا آخر عمر
در به در دنبال خودت میگردی
امیر وجود
غروب،
که خورشید روی میز از دهان افتاده بود،
کسی صدایم زد و دستش،
سرنوشتم را نشانه رفته بود،
و دیدم فصل ها جای چهار تیری هستند،
که به روزگارم زده است،
از خواب پریدم و انگار واقعا،
نمیتوانیم خون پاییز را از برگ ها،
پاک کنیم...
نگین_رساء
این روزها بدجور هوایِ یک جایِ دنج به سرم زده...
جایی شبیهِ خانه ی مادر بزرگ، که صبحش بویِ سادگیِ قاجار میدهد و شب، بساطِ آوازِ جیرجیرک ها میانِ حیاطش پهن است...
میشود کنارِ حوض نشست و با عطرِ گل هایِ گلدانِ لب پریده ی شمعدانی اش مست شد،
میشود رویِ تخت چوبیِ کهنه اش لم داد و با صدایِ قارقارِ خش دار و جانانه ی کلاغِ بی پروایِ روی درخت، عشق کرد...
میشود ساعت ها نشست و زندگیِ مورچه هایِ سرخوشِ تویِ باغچه را تماشا کرد، میشود کودکانه شاد بود، میشود نفس کشید...
من برایِ دلخوشی ام نه ثروت میخواهم، نه عشق...
من با همین چیزهای ساده خوشبختم....
چشم هایش به رنگ دریا بود
یا دریا
به رنگ چشم های او
نمی دانم
تنها می دانم
وقتی عاشق دریا شدم که
چشم های او را دیدم
محمد شیرین زاده
بغل پدیده ی عجیبی است...
این که در آغوش یک انسان دیگر
تمام سلول هایت آرام و قرار بگیرند
عجیب است.در میان دست های
یک انسان فارغ از زمان و مکان شوی
و در آسمان سرزمین آرامش پرواز کنی ،
در تپش های قلب یک موجود دیگر
گم شوی بارها و بارها
و دل ناآرامت ، آرام شود
به نظرم پزشک ها
گاهی برای دردها باید
چندساعت یا حتی
چندین روز بغل
تجویز کنند.
دست هایی که تنت را می بلعند
گاهی پیامبری می شوند
با معجزهی آرامش ؛
و انگار انسان وطنش را
در میان آغوش یک نفر پیدامیکند...
لیلا_قهرمانی_آرمینا