ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دلم می خواهد
نیما بخوانم تو گوش کنی
فروغ بخوانم لبخند بزنی
دیوان شمس بخوانم
ادیبانه نگاهم کنی
و گاهی
بند کنم به غزل های منزوی
تا در کلامت
شیطنتی بچه گانه موج بزند
و با بوسه ای غافلگیرم کنی
من هنوز نگفته ام
چه قدر به این عصرانه ها
که با هم شعر می نوشیم
از کلام هم
دل خوش کرده ام
عرفان یزدانی
دیوانه وار پشت سرت دویدم
از پله ها پایین رفتم
فریاد زدم : شوخی کردم ، باور کن
از پیش من نرو
لبخندی ترسناک چهره اش را پوشاند
به سردی گفت :
در باد نایست ، سرما میخوری.
«آنا آخماتوا»
تو را به باران قول داده ام
و به شب پرسه های خیس...
زیر نور ماه !
تو را به تنهایی ام
تو را به دلم قول داده ام
و می دانم
تو آن قدر خوبی که
روی عشق را زمین نمی اندازی !
سوسن_درفش
عاشق که نباشی،
پاییز، وصلهی ناجور فصلهاست...
پاییز را باید عاشق بود،
که این صبحهای ابری و سرد، بدون دوست داشتن کسی، نمیچسبد…
که این غروبهای نارنجی و زرد، بدون خواستن و فکر کردن به کسی، نمیچسبد….
پاییز را باید عاشق بود،
که اگر نباشی؛ بارانهای بیامان و خش خش برگها،
دمار از روزگار تنهاییات در میآورند…
که چای داغ عصرهای سرد پاییزت را چگونه مینوشی بدون حضور و حرفهای کسی؟
که چگونه حال و هوای پاییز را طاقت میآوری؟
که چگونه میخوابی؟ که چگونه بیدار میشوی؟
بی عشق؟
پاییز را باید عاشق بود،
که آدمهای بدون عشق،
وصلههای ناجور پاییزند...
.
.
.
نرگس_صرافیان_طوفان