یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم

من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم 
تو باید تازه‌گی‌ها 
از اینجا گذشته باشی. 
گفت‌وگویِ مخفی ماه وُ 
پرده‌پوشیِ آب هم 
همین را می‌گویند. 
دیگر نیازی به دعای دریا نیست 
گلدان‌ها را آب داده‌ام 
ظرف‌ها را شسته‌ام 
خانه را رُفت و رو کرده‌ام 
دنیا خیلی خوب است، 
بیا! 
علامتِ خانه‌بودنِ من 
همین پنجره‌ی رو به جنوبِ آفتاب است، 
تا تو نیایی 
پرده را نخواهم کشید

#سیدعلی_صالحی

. گاهی لحظه‌های سکوت،

.
گاهی لحظه‌های سکوت،
پرهیاهوترین دقایق زندگی هستند.
مملو از آنچه می‌خواهیم بگوییم ولی نمی‌توانیم.

▪️دیوید سلینجر

"مهر" سوگلے

"مهر" سوگلے
ِ ماه ها ی پاییز است
عطرش نسیمش
بوے نمِ بارانش میبینی؟؟؟؟
اصلا همه چیزش فرق میڪند.

می دانم که بهشت اغنیا

می دانم که بهشت اغنیا
بر دوزخ فقرا بنا شده است

برای خواستن تو

برای خواستن تو
تمام‌خیال های دنیا را بافته ام
تا بزرگترین گلیم دنیا شود
ومن باز هم‌
پای خود را از آن درازتر کنم

فاطمه_لشکری

رقص درونت را پیدا کن!

رقص درونت را پیدا کن!
با زندگی بچرخ، با زندگی برقص،
صدای هستی، موسیقی زلال احساس توست..

میلان_کوندرا

نجیب ترین بانوی عریان

نجیب ترین بانوی عریان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حدود هزار سال پیش«لیدی گودایوا»
همسر یکی از بزرگان انگلیس، در اعتراض به
افزایش بی رویه مالیات برای مردم شهر خود،
هر روز به سراغ همسرش میرفت
و عاجزانه تقاضا میکرد که مالیاتها کاهش پیدا کند.
همسر اوکه سیاست و تصمیمهای سیاسی خود را
بر خواسته همسر خود ترجیح میداد، به همسرش گفت:
اگر یک روز، برهنه سوار اسب شوی
و تمام شهر از سمتی به سمت دیگر بروی،
مالیاتها را کاهش خواهم داد.

گودایوا اسبش را زین کرد.
لباسهایش را بر زمین ریخت ،
درشهر گفتند: گودایوا درحمایت از مردم،
برهنه درمیان شهر میگردد.
تمام مردم، مغازه ها را بستند و به خانه ها رفتند.
پرده ها را کشیدند و با چشمانی اشکبار،
منتظر شدند این گردش شوم به پایان برسد.
گودایوا باعث شد مالیاتها کاهش یابند اکنون مجسمه او
در«کاونتری»است. اسطوره ها، به تنهایی خلق نمیشوند،
بلکه در بستری از فهم و شعور
و حمایت اجتماعی شکل میگیرند.
نمیدانم اگر گودایوا در این نقطه از تاریخ و جغرافیا،
به این بازی تلخ وادار میشد، آیا پنجره ها بسته میشد
یاتصاویر او ازطریق شبکه های اجتماعی و موبایلها،
از دستی به دست دیگر میگشت...

هنگامی که تورا دیدم

هنگامی که تورا دیدم
قلبم تورا در بند کشید
و درها از پشت قفل شدند
نه من کلیدی برای باز کردن آنها دارم
و نه تو یوسف هستی که در هارا باز کنی
پس تا ابد در بند من خواهی ماند
و قلبم چه زندان زیبایی میشود
وقتی تو تنها زندانی آن باشی

سحرغزانی