یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بعضیها وقتی برایت مینویسند

بعضیها
وقتی برایت مینویسند
خوبی؟
آدم،لبخندمهربانشان را
بین حروف میبیند!
قدرشان رابدانید!
آنهامهربانی را اعتباری دوباره میدهند

دوست عزیزم«خوبی؟؟»

می بینمت کنارِ لبت زخمی را جوش داده اند

می بینمت
کنارِ لبت زخمی را جوش داده اند
تا لهجه‌ی حقیقت را شاید تغییر دهند
و سنگ در صدایت تمکین می‌کند
به تماشا و سکوت...

اگر قضاوت شدی سکوت کن

اگر قضاوت شدی سکوت کن
خواستی قضاوت کنی
هم سکوت کن

سکوت نشانه قدرت است
نه ضعف

خودت باش
اثبات خود، نیازی
به دست و پا زدن ندارد

ما بر کناره‌های خاموشی

ما بر کناره‌های خاموشی
پژواک آن لبان پریشانیم
که در هیاهو تنها
می‌خواستند با هم نجوا کنند؛
و چون صداها
از صفحه‌ی شنیدن پاک شد
آن نقطه‌ی رها شده از لب‌ها پر کشید...

تصدقِ چشم هات ،

تصدقِ چشم هات ،
کمی بخنــــــــد
این طور که می باری
خورشیــــــــد هم ،
می ماند از رفتن ...!
.
.
.
رضا کاظمی

آن قدر مرا با غم دوریت نیازار

آن قدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار ،

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غمِ بسیار

هر روز منم بی تــــــــو و من بی تــــــــو و لاغیر
تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...

من زنده به چشمان مسیحای تــــــو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار

ای شعر ، چه می فهمی ازین حالِ خرابم ؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

اوج غم این قصه در این شعر همین است
من بی تـــــــــــو پریشان و تـــــــــــو انگار نه انگار ...
.
.
.
.
رویا باقری