ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
یک چراغ خاموش است ، یک چراغ روشن نیست
کوچهای که تاریک است جای شعر گفتن نیست
هر دو پوچ میمانیم ، هر دو پوچ میمیریم
من که عاشق او بود ، او که عاشق من نیست
مثل اشتباهی محض ، در تضاد با خویشیم
آدم آهنی هستیم ،جنسمان از آهن نیست
مرد مثل دخترها ، گریه میکند آرام
زن اگرچه بغض آلود فرض میکند " زن " نیست
بی پناه و سرگردان ، در تمام این ابیات
اتّفاق میافتد ، شاعری که اصلا نیست
باز شعر میگویم ، گرچه خوب میدانم
شعر فلسفه بازیست جای گریه کردن نیست
سید مهدی موسوی
فردوسی، ده صفت در انسان را با عنوان ده دیو بر میشمرد:
آز، نیاز، رشک، ننگ، کین، خشم، سخنچینی،
دورویی، ناپاک دینی(بیدانشی) و ناسپاسی.
وقتی روان انسان در دست اینان باشد،
روشنی و فروغ میمیرد و انسان در ظلمات گم میشود!
جوانا : میدانی ریچارد، گاهی فکر میکنم انسانهای خوب و بد وجود ندارند .
فقط لحظاتی وجود دارد که طی آن ما خوب یا بد هستیم ،
مثلا تو در من این احساس را به وجود می آوری که آدم خوبی هستم .
برای دل بستن
باید دلت را به دلش گره بزنی
یکی زیر، یکی رو …
مادر بزرگم میگفت :
قالی دستباف مرگ ندارد
دل در پی عشق دلبرانست هنوز
وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند
مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند
طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند
مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریاد رس نمی ماند
من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
و من
ای کاش می توانستم
این دل خسته و غمگین را
دور از چشم همگان
انگار که برای من نیست
کنار خیابانی رها کنم
ادیب جان سور