یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بیا زندگی کنیم

بیا زندگی کنیم
خورشید روزی دو بار طلوع نمی‌کند
ما هم دوبار به دنیا نمی آییم
هر چه زودتر
به آنچه از زندگی ات باقی مانده بچسب ...

#آنتوان_چخوف

دستی آشنا چهره‌ی فشرده‌ام را نوازش می‌دهد:

دستی آشنا چهره‌ی فشرده‌ام را نوازش می‌دهد:
«از چه رنج می‌کشی؟»
«کوهی عظیم فرو ریخت!»
«و تو؟»
«من فرازش ایستاده بودم!»

دنبال کسی نگرد

دنبال کسی نگرد
که دارد غرق می شود
مرا که اینقدر آرام
روی صندلی نشسته ام و
دارم چای می نوشم
نجات بده...

چگونه پیدایت کنم ؟

چگونه پیدایت کنم ؟
وقتی به یاد نمی‌آورم
چگونه گم‌ات کرده‌ام...

چه فرقی می کند،

چه فرقی می کند،
پشت کدام درِ بسته پنهان شده باشم؟
وقتی غم می تواند
حتی از دیوار ها هم عبور کند...

پاره اندوهِ کدامین یارِ زندانی‌ست.

آسمان را بارها
با ابرهای تیره تر از این دیده ام
اما بگو ای برگ
در افق این ابر شبگیران
کاین چنین دلگیر و بارانی‌ست
پاره اندوهِ کدامین یارِ زندانی‌ست...

در آیینه‌ای گام برمی‌دارم

در آیینه‌ای
گام برمی‌دارم
چون در آب‌های روشن
و بی‌پایان
و گوییا خواب آفتاب را می‌بینم...

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ دیوانه ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ، ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ...