یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به دست هایم شک نکن

به دست هایم شک نکن

به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات

و به حرف هایی که

هر از چند گاهی نمی زنم!

 

من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم

یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم

و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند

از استخوانهایم

از موهایم

سینه ام

و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب

...

 

"ناهید عرجونی"

شبیه خانه ای خالی ام

شبیه خانه ای خالی ام
که ساکنانش
سالهاست رفته اند
درهایش را
بادها به هم میکوبند
و دیوارهایش
زخمی یادگاری های آشنایان من است
خوب می دانم کسی
زنگ این خانه را هرگز
نمی زند ...

مرا «دنیا» صدا کن

1)
مرا «دنیا» صدا کن
در من
هزار تولد ناتمام است
بی شمار
راه نرفته


2)
دلتنگی شبیه تو نیست
گاه و بی گاه در می¬زند
هر جا دلش خواست می¬نشیند
و با حسادت عجیبی
درباره تو حرف می زند!

+بسیارزیبا و دلنشین و با تشکر

جسمها چون کوزه‌های بسته‌سر

جسمها چون کوزه‌های بسته‌سر
تا که در هر کوزه چه بود آن نگر
کوزهٔ آن تن پر از آب حیات
کوزهٔ این تن پر از زهر ممات
گر به مظروفش نظر داری شهی
ور به ظرفش بنگری تو گم‌رهی

...
مولانا

در زمهریرِ ظلمتى از این دست

در زمهریرِ ظلمتى از این دست
به من بگو
براى کدامِ شما
شیون کنم!؟


در شیونِ بى پایان این روزگار
به من بگو
بر این مردمِ خسته چه رفته است
که هزار پیراهنِ سیاه
کهنه کرده اند و هنوز
اندوه گزارِ بى فرصت عزا از پى عزا...!

سید علی صالحی

مــوی ســرم چـــو برف زمستان سپیــد شــد

مــوی ســرم چـــو برف زمستان سپیــد شــد
نامــد بهــار و قامت مــن خــم چــو بید شد


گفتــم کــه ســر زنم به زمیـن دلـت ولی
ایـن دانــه از جوانــه زدن نـا امیـد شــد


از عمر رفته، در طلب وصل یک شبی
صدهـا هـــزار خاطره ام ناپدید شـد


بار غمی کـه گشت نصیبم به شهر تو
هــر روز  از گذشتـــه ای دیگــر مزید شــد


آنکــس کـــه در حــریم تــو سرباز عشق بود
بــا تیغ خشــم  و غضبـت  امشب شهیـد شــد

 

رمـز وجود غم‌کش میخانه  را مگوی
عطــار بــود، مــولوی و بایـــزید شــد


"نعمت الله ترکانی"

-‏شازده کوچولو گفت:

-‏شازده کوچولو گفت:
شاید باورت نشه!
گل با تعجب پرسید: چیو؟
شازده کوچولو گفت:
اینکه بعضی شبا میشه نخوابید و
تا صبح به تو فکر کرد...

به " همین برکت قسم " .

می گفت ..
اگر دوستم داری " ثابت " کن " قسم " بخور .

چشم هایش را بوسیدم
و گفتم ؛ به " همین برکت قسم " .
.
پوریا_نبی_پور