یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بـهـار آمده جانا سـمـن و عطرِ دل انگیز

بـهـار آمده جانا سـمـن و عطرِ دل انگیز
که دایر بشود شیوه ی دیرینه ی جمشید
به گوشش نرسـیده تَبِ انـدوهِ زمسـتـان
مبـادا که اشارت بکنـد چشمکِ خورشید
خوشا موسمِ نوروز که فرخنده و باقی است
به پاخیز و بِچین سفره ی دُردانه ی مهشید


کوثر قره باغی

گفتمت مطرب بیا سازی بزن غمگـینِ دل

گفتمت مطرب بیا سازی بزن غمگـینِ دل
آمدی بـا قـلبِ ویرانه ی من تـمـبک زدی؟
هر گه آمد مطربی تنـبور و تاری هَمـرَهَـش
سازِ خود زین کرده ای بر پشت و بر من چک زدی؟
گر چه تو مرهم به دل پنداشتم الحق بگو..
بَـهـرِ کـین از چه خـطایی بر دلم پاتَـک زدی


کوثر قره باغی

چو بدخواهی دلت خرّم ببیند

چو بدخواهی دلت خرّم ببیند
به کامَـت سفره ی اِغـوا بچیند
چنان رختَت، شود با تن هم آغوش
که ناگه جانِ تو با غم خورد جوش


کوثر قره باغی

از آن روزی که رفتی غِبطه ام دادی, مرا کُشتی

از آن روزی که رفتی غِبطه ام دادی, مرا کُشتی
همان لحظه که محنت کوله ام دادی, مرا کشتی
دگر لبـخنـدِ شیـریـن بـر لـَبـانِ من نکـرده گُـل
چه تلخندی بـه لبها هدیه ام دادی, مرا کشتی
به لُپ ها لاله گونی را دلیلش ضرب سیلی است
نِـقـابـی از ریـا بـر چـهـره ام دادی, مـرا کشتی
مَدارِ چشمِ مَخمورم به هر نقطه تـو را جویـد

غـبـار حسـرتی بـر دیـده ام دادی, مـرا کشـتی
چراغِ شب به جایت میزند سوسو نمی تـابـد
که بس از بی فروغی شبهه ام دادی, مرا کشتی
بَسی خسته, دَمی ترسـم, هَمی آشفته احوالـم
بیا کز ظلمت شـب سکـته ام دادی, مرا کشتی

کوثر قره باغی

گفته بودی جانِ جانانم شَـوی , اَمّـا نشد

گفته بودی جانِ جانانم شَـوی , اَمّـا نشد
در دو گیتی عشق و ایمانم شوی , اما نشد
مهرِگان که اشکِ زرد از هر درختی شد به گِل
تک نَـهـالِ سبـزِ بُـستانم شوی , اما نشد
چون خزان رفت و دَمَن از عِطرِ گلها جان گرفت
بلبلی مَست و غزلـخوانم شوی , اما نشد
لحظه ها چشم انتظاری زیرِ بارش های ناب
چَـترِ شعری حَـظّـِ بارانـم شـوی , اما نشد
گفته بودی با دو بالِ مهـرِ آغوشت به دِی
حِـسّ ِ گرما در زمستانم شـوی , اما نشـد
آن همه وعده وعیدت در تَبِ رؤیا گذشت!
کور گشتم شمع چشمانم شوی , اما نشد!؟


کوثر قره باغی