یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گفته بودی جانِ جانانم شَـوی , اَمّـا نشد

گفته بودی جانِ جانانم شَـوی , اَمّـا نشد
در دو گیتی عشق و ایمانم شوی , اما نشد
مهرِگان که اشکِ زرد از هر درختی شد به گِل
تک نَـهـالِ سبـزِ بُـستانم شوی , اما نشد
چون خزان رفت و دَمَن از عِطرِ گلها جان گرفت
بلبلی مَست و غزلـخوانم شوی , اما نشد
لحظه ها چشم انتظاری زیرِ بارش های ناب
چَـترِ شعری حَـظّـِ بارانـم شـوی , اما نشد
گفته بودی با دو بالِ مهـرِ آغوشت به دِی
حِـسّ ِ گرما در زمستانم شـوی , اما نشـد
آن همه وعده وعیدت در تَبِ رؤیا گذشت!
کور گشتم شمع چشمانم شوی , اما نشد!؟


کوثر قره باغی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد