یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

رویای کدام بهار را

رویای کدام بهار را

بی من

در آینه خندیدی

که من این همه پاییزم...
| پوریا اشتری |

مویه ها به زبانِ مادری ساز می شوند"

‍ بس است دیگر
این تردیدِ دیرسال
خانه ام تاریک است
سیاه
و سال هاست که خوابِ ستاره نمی بینم

به دخترم قولِ دریا داده ام
و در نامه ای کوتاه
باد را برایش کشیده ام
که موهایش را شانه خواهد کرد
به جای دست های دورِ من


باید بروم
نیمه ی روشنِ زمین را پیدا کنم
جزیره ای شاید
که چمدانِ خستگی ها را بگیرد از دستم
کوله بارِ خاطره و حسرت را
در کنجِ دنجِ پستویی پنهان کند
و فنجانی چای و آرامش تعارف کند
و من
از آرزوهای دخترم برایش بگویم
اتاقی روشن اجاره کنم برایش
با پنجره هایی بزرگ
رو به ساحلی بکر...
¤

چند خط شعر
برایِ همسایه ام به یادگار می گذارم
و چند متر پارچه ی سپید
زیرِ بیدِ باغچه ی حیاط
به امانت می سپارم
برای روزِ بازگشت

باید بروم
نیمه ی روشنِ خودم را پیدا کنم...

پوریا اشتری

از کتااب "مویه ها به زبانِ مادری ساز می شوند"

بر گورهای جوان

بر گورهای جوان
مویه ها
به زبان مادری ساز می شوند
بر جاده های جدایی
لکنت
ترجمان حیرانی ست

من از کدام قبیله می آیم؟
که لکنت زبان مادری ام بود
و ریشه در باد سپرده ام
کدام ترانه
کدام ساز
شکایت از حکایت رفتن بی گاهت خواهد کرد ؟

من که بوده ام ؟
کودکیِ ناتمام در حلب؟
جوانی ماسیده بر حجله های کوچه های تهران؟
یا آلزایمر گم شده در نمی دانم کجا؟

کدام کشتی
هجرتِ ناچارم را پهلو می گیرد؟

کدام گودال
گورِ دریای بی بادبان من خواهد بود؟

پیدایم کن ...

پوریا اشتری

رویای کدام بهار را

رویای کدام بهار را
بی من
در آینه خندیدی
که من این همه پاییزم...