یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

می‌ توانستم گیلاسم را تا نیمه از شرابِ کهنه پر کنم

می‌ توانستم گیلاسم را تا نیمه از شرابِ کهنه پر کنم
می‌ توانستم یکی‌ از آن آهنگ‌های قدیمی‌ را بگذارم
و آرام آرام خمارِ نوستالژی روزگارِ خوب شوم
می‌ توانستم پا برهنه
کوچه‌های باریکِ باغ را بدوم
می‌ توانستم دامنم را پر از شکوفه‌های یاس کنم
و مست شوم ...
مستِ مستِ مست
اما پشتِ این پنجره، رو به دریا نشستم
و برای تو شعر نوشتم
مست شدم ...
مستِ مستِ مست
"نیکی‌ فیروزکوهی"

می‌ توانستم گیلاسم را تا نیمه از شرابِ کهنه پر کنم

می‌ توانستم گیلاسم را تا نیمه از شرابِ کهنه پر کنم
می‌ توانستم یکی‌ از آن آهنگ‌های قدیمی‌ را بگذارم
و آرام آرام خمارِ نوستالژی روزگارِ خوب شوم
می‌ توانستم پا برهنه
کوچه‌های باریکِ باغ را بدوم
می‌ توانستم دامنم را پر از شکوفه‌های یاس کنم
و مست شوم ...
مستِ مستِ مست
اما پشتِ این پنجره، رو به دریا نشستم
و برای تو شعر نوشتم
مست شدم ...
مستِ مستِ مست
"نیکی‌ فیروزکوهی"

روزی به خواب تو می‌آیم

4w6w_59695637_365111244350080_4368858067345878393_n.jpg

 روزی به خواب تو می‌آیم می‌بینی که من تواَم

و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم

ابرو حواله‌ی دریا کن

و مثل باد گذر کن از شهر پنجره‌های ویران

من در تمام پنجره‌ها انتظار تو را می‌کشم


((رضا براهنی))

دو سال است

دو سال است
هرجا می‌روم
پنجره را با خودم می‌برم.
دو سال است
دنیا را
دنبالِ تو می‌گردم.
دو سال است
این دو چشم
پنجره‌هایی رو به توست.


شاعر: یوسف الصائغ

من و خورشیدنشستیم و

من و خورشیدنشستیم و
توافق کردیم
صبح راباطپش قلب تو آغازکنیم

پشت یک پنجره باشیم و
تماشابکنیم........
سمت چشمان تو........
آن پنجره رابازکنیم.........

ای ناگشوده پنجره

ای ناگشوده پنجره

تا چند همچو باران...پُر تمنا

تن بکوبم به ظرافتِ شیشه

بُگشا نجابتِ آغوش

هزار سالِ ناتمام است که می بارم



((عارف اخوان))

پنجره همیشه یک واسطه بوده

پنجره همیشه یک واسطه بوده
واسطه برای به قولِ آنها نگاه کردن به کوچه‌ی خوشبخت
واسطه برای دریافتِ نور
واسطه برای از باران لذت بردن و خیس نشدن
واسطه برای از هیاهوی تصادفات و دعواها دور نماندن و درگیر نشدن
پنجره همیشه یک واسطه بوده برای دید زدن و دیده نشدن!
نمی‌دانم چرا در عصری که دور دورِ از بین بردنِ واسطه‌هاست، اینقدر دل به این واسطه سپرده‌ایم!
استفاده از پنجره، کارِ ترسوهاست
اگر مردی خودت کوچه را خوشبخت کن
اگر مردی خیس شو، عاشقی کن، دعوا کن، دید بزن، دیده شو!
دل به دریا بزن دیوانه!
دست از آهنِ سردِ این پنجره‌ی لعنتیِ آرزوکُش، بردار!
.
به قلم : باران نیکراه