یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

برای دیوانگی های

برای
دیوانگی های
بشر
اگر
رسالت های
آسمانی
و
بسته های
اخلاقی
درمان
قطعی
بودند
دیگر
خشونت
و
جنگ
امور
ابدی
جهان
نمی شدند.


پرشنگ بابایی

چه انحصار دلکشی است

چه
انحصار
دلکشی است
عشق
که
ذره ای
از آن
به کس
نتوان داد
چون شد
سهم جان
دگر پس
نتوان داد
دل
ارچه
در
کوی
دیوانگان
مقیم است
اما
نشان آن
به
هوس
نتوان داد.


پرشنگ بابایی

جز ذکر خیر یار

جز
ذکر
خیر
یار
درمجلس
دل
نبود
شرحی
یاد
باد
آنکه
به
غیبتی
ز ما یاد نکرد


پرشنگ بابایی

عاشقی چون رنگرزی است

عاشقی
چون
رنگرزی است
و
دست
و
پای
رنگی
دلت
آن
نخی است
که
سر
دراز دارد.


پرشنگ بابایی

شرطی کردی دل

شرطی
کردی
دل
و
بریدی
و
سرخی
خون
دیدی
و
نخریدی
شاید
از
سکه
قلب
خود
ترسیدی!


پرشنگ بابایی

از لب های گلی و کفش های گِلی

از لب های
گلی
و
کفش های
گِلی
دلش
دانستم
از باغ
بارانی
انار
گریخته

و
قانون دزدی
نشکسته!

پرشنگ بابایی

چوب خطت چون دلم پراست

چوب خطت
چون
دلم
پراست
اما
آن
به
بدهکاری
واین
به
طلبکاری !


پرشنگ بابایی

کسی را به تنهاییم دعوت نمی کنم

کسی را
به
تنهاییم
دعوت نمی کنم
آخر
خلوت عاشقانه
چون
بزمگاه شاهانه
جای
دلقک ها نیست.


پرشنگ بابایی