ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
برای
دیوانگی های
بشر
اگر
رسالت های
آسمانی
و
بسته های
اخلاقی
درمان
قطعی
بودند
دیگر
خشونت
و
جنگ
امور
ابدی
جهان
نمی شدند.
پرشنگ بابایی
چه
انحصار
دلکشی است
عشق
که
ذره ای
از آن
به کس
نتوان داد
چون شد
سهم جان
دگر پس
نتوان داد
دل
ارچه
در
کوی
دیوانگان
مقیم است
اما
نشان آن
به
هوس
نتوان داد.
پرشنگ بابایی
عاشقی
چون
رنگرزی است
و
دست
و
پای
رنگی
دلت
آن
نخی است
که
سر
دراز دارد.
پرشنگ بابایی
از لب های
گلی
و
کفش های
گِلی
دلش
دانستم
از باغ
بارانی
انار
گریخته
و
قانون دزدی
نشکسته!
پرشنگ بابایی
کسی را
به
تنهاییم
دعوت نمی کنم
آخر
خلوت عاشقانه
چون
بزمگاه شاهانه
جای
دلقک ها نیست.
پرشنگ بابایی