یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از دریچه قلبم عشق گریخت


در اسارتگاه نگاهت
سر و سامان گرفت
زندگی بی تو
مگر چیست؟
صدای خش‌خش باد
در صحرایی تنها
یا که کولاکی
در زمستانی بی انتها
زندگی بی تو
عصر جمعه
یه دنیا دل تنگ
و دگر هیچ
زندگی بی تو
غروب آفتاب
در دشتی پر از سکوت
زندگی بی تو
ارتعاش درد
روی تارهای زندگی
انعکاس پوچی
در گذرگاه زندگی
زندگی بی تو
جوجه‌ای بی‌مادر
را می‌ماند
تشنه و خسته
منتطر فرجام تلخ
دستت را
قلبت را
نگاهت را
همه وجودت را
به من بده
تا که زندگی من
بی تو نماند
با تو شود

مهرداد درگاهی

تنم سرد سرد است

تنم سرد سرد است
آغوش گرم تو کو؟
لبم خشک خشک است
لب‌های تبدار تو کو؟
درونم تیره و تار
آفتاب پُر مِهر تو کو؟
بستر شبانه‌ام چون اسب وحشی
کمند گیرای تو کو؟
خواب به چشمانم ندارم
قصه‌های خواب‌دار تو کو؟

مهرداد درگاهی

در سیل بی‌قراران بگو قرار کیستی

در سیل بی‌قراران
بگو قرار کیستی
شب‌های پر زباران
گو در خیال کیستی
آنکس که هیچ ندارد
دار و ندار کیستی
گفتم من از خیالم
هوش و حواس کیستی
چند سال از پی هم
گو در پی چه زیستی
با این همه ملاحت
تنها چرا نشستی
یاران همه گسستند
تنها تو مانده‌ای تو
با روی چون هلالت
بر جان ما نشستی


مهرداد درگاهی

تو ماهی و من خورشید

تو ماهی و من خورشید
تو بهار و من پاییز
تو شمع شب افروزی
من شعله‌ای در بادم
تو منظر هر چشمی
من غایب هر جشنم
تو غزل برای معشوقی
من حسرت یک عاشق

مهرداد درگاهی

چه سوگوارانه

چه سوگوارانه
می‌خوانمت
ای دوریت
ترانه رهایی یک زندانی
چه بی‌تابانه
می‌خواهمت
ای یافتنت
چنان گنجی هزاران ساله
چه پرتکرار
نگاهت می‌کنم
ای دیدنت
سیر و سفر در چشم این زمانه
چه خواب آلوده
تو را خیال می‌کنم
ای رویای تو
میهمان بزم شبانه


مهرداد درگاهی

آیا می‌توانم بگویم

آیا می‌توانم بگویم
زندگی کرده‌ام
بی‌آنکه
زیر باران
با دستان باز
رو به آسمان
قطره‌های باران را روی صورتم
حس کرده باشم؟
یا بی‌آنکه ساعت‌ها
گوش به صدای بی‌سرانجام رودخانه‌ای
داده باشم؟
یا بی‌آنکه
نظاره‌گر باز شدن گلی در دشتی بی‌انتها بوده باشم؟
آیا می‌توانم بگویم
زندگی کرده‌ام
بی‌آنکه
در یک روز برگریزان پاییزی
روی فرشی از برگ‌های سرخ و طلایی
تورا بوسیده باشم؟
آیا می‌توانم؟

مهرداد درگاهی

هوای ابری نم‌نم بارون

هوای ابری
نم‌نم بارون
تو را
دلم خواست

کوچه‌ها خیس
کوچه‌ها آرام
نسیم سرد
روی گونه
باز هم تو را
دلم خواست

مهرداد درگاهی

روزی دیگر آغاز شد

روزی دیگر
آغاز شد
چشم‌های بسته‌ام
به دیدن روی تو
نبض زمان را
در ضربان قلبم
آغاز کرد
و چشم‌های مشتاق تو
اقیانوسی از
واژه‌ها را
به امواج خروشان خیال من فرستاد
و شدم
آنچه هستم
عاشق و دلباخته


مهرداد درگاهی