یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نگاه کن صدایش از پشت ستاره ها می آید

نگاه کن
صدایش از پشت ستاره ها می آید
آنکه رفته بود
تا بیاویزد
فانوسی بر ستون شب
چه روشن است صدایش
چون نوری در انتهای ظلمت
چه شیرین است صدایش
چون سعی فرهاد در بیستون شب
صدایش چون نسیمی
ذهن گل را پر از عطر رویش میکند

من سبز خواهم شد
از سرخی صدایش
گِرد شبها خواهم پیچید
وشب را فانوسی خواهم بخشید
تا روشن شود راه رویش


مهدی عبداله زاده

(ای) کودک کهنه سالِ دلم

(ای) کودک کهنه سالِ دلم
دست بر شانه هستی بگیر
بگیر و برخیز
برخیز و بازی کن
عشق بازی کن
با عشق فرو خفته در قعر جانِ من
با عشق نا تمام فصل های سبزِ من
با عشق ته نشین شده
در عمق قلبِ من

از لای دفترِ
دیروز هایِ دور
تا لابلای صفحه های مجازی
این زمان
در من سَرَک بکش
شخمی بزن
بر خاک مرده این خاطرات گُنگ
تا سَر زَنَد نشانه ای از گنج عشق من

عشقی به وسعت جانِ نیمه جانِ من
عشقی به رنگ خونِ رگانِ من
عشقی به حجم اشکِ روانِ من

مهدی عبداله زاده

هنگامی که شب

هنگامی که شب
نقشه قتل مهتاب را می کشید
ستاره ها
با چشم های نیمه باز و
نیمه بسته
خود را به خواب می زدند
غافل از اینکه
شب دراز است و..
شب و تاریکی وظلمت
همگی همسازند.

مهدی عبداله زاده

من از روی زمین افتاده ام

من از روی زمین افتاده ام
به آسمان عشق تو
اینجا جاذبه
معنای دیگری دارد
و افتادن هم .

اینجا همه راهها
به تو ختم می شود
حتی راه هم
معنی دیگری دارد
و تمام پهنه ها
عرصه رسیدن است
اگر تو بخواهی و من.

اینجا تمام فصلها بهارند
با رنگ و بوی عاشقی
و دشت های پرگل
بستری برای هم آغوشی
باد و سبزه هاست
و هر روز فصل روییدن و بارور شدن است

در اینجا راز های مگوی
جمله های اخباریست
و احوال پرسی روزمره
زمزمه های رمانتیک و شاعرانست

در اینجا اشتهای نفس کورست
و قوت غالب محبت است
و همه یِ چیزی که به آن احتیاج داری
عشق است

مهدی عبداله زاده

باید آغاز کنم چونکه فردا دیر است

باید آغاز کنم چونکه فردا دیر است
پای دل باز کنم چونکه در زنجیر است
باید از شب بِرَوَم سوی سحر
شعر شب زنگ دل و قافله شبگیر است
باید از روزن واژه بروم آنسوی نور
پشت این پنجره ها آینه هم دلگیر است
باید از فاصله ها فاصله گیرم همه عمر
بین من با دل من فاصله هایی پیر است
من که از چاه جنون سطل پر از عشق بُرون آورد
تشنه لب ماندن از این آب مرا تقدیر است
من که شب تا به سحر سوی خدا نالیدم
آه من نافله و ناله من تکبیر است
((من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم))
پاسخم جنس شب و رنگ جوابم تیر است(تیره است)
من که پیش از سحر عاطفه بیدار شدم از خوابم
دلم از عاطفه و مهر و محبت سیر است
من که از پنجره شعر جهان را دیدم
شعر من ورد زبان گشته و عالم گیر است

مهدی عبداله زاده

از پس پنجره ی خاطره ها

از پس پنجره ی خاطره ها
می نشینم به تماشا
کودکی هایم را
آن زمانی که لبِ برکه مهر
غوطه بر موج صفا می خوردم
یا که در دشت خیال
دل خود را به چراگاه وفا می بردم
آن زمانها می شد
دل خود را به اقاقیها بست
می شد از غنچه یکی بوسه سِتاند
می شد عاشق شد گل را
می شد عاشق شد رقص ماهی ها را
می شد از دست نسیم
قاصدک هدیه گرفت
می شد از دامن غم
رو به شادی بگریخت
زیر بالَش گم شد

مهدی عبداله زاده

قطره ای باید شد

قطره ای باید شد
و به سَر پنجه احساس تو باید بارید
عابری باید شد
تا تَه کوچه عشق نو باید بِدوید

تو اگر خورشیدی
زیر باران تو باید روئید
تو اگر مهتابی
رَختی از جنس تو باید پوشید


جنس من بوی سیاهی شب است
تویی از سلسله یاس سپپید
من زِ فردای حقیقت نگران
تو به فردای منی صبح امید

تو اگر پنجره را باز کنی
پیچک عشق مرا خواهی دید
قامت خود تو اگر راست کنی
گل احساس مرا خواهی چید

مهدی عبداله زاده