یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نارنجی غروب ،،،

نارنجی غروب ،،،
و تیره ی سرخابی پسِ آن...
پشت حصار برگهای رقصان،،
آخرین خیال مرا
در واپسین پرتوهای خورشید ناکام گذاشت..
او در اوج ترین نقطه ی بیکران ست ....
و من بهت زده یی در پایان ،
که به نقطه ی شروع رسیده....
گویی
بر گویی قدم میزنم
که دل خوش کرده به تکرارهای دوّار !
مانده ام چه کنم ؟
با زلِ چشمهایم در افقِ خاکستری...


مریم غلامعلی زاده

طنین...

طنین...
نه آن بادم
نه آن برگم
نه آوایی خوش آهنگم...
نه آن چشمه
نه آن صحرا
نه نقاشی هنرمندم
نه مدهوشم
نه دیوانه
فقط یک مرغ شبگردم
همان شاکی
پراز افسوس
طنین آهِ یک مَردَم
اگر زخمی اگر مجروح
اگر با خود سر جنگم
گذشتم من
برو ای دوست
بدان در عشق یکرنگم!


مریم غلامعلی زاده