یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای قطره ی اشک نا چکیده بر گوشه ی چشم انتظارم

ای قطره ی اشک نا چکیده بر گوشه ی چشم انتظارم
لبخند گُل خزان چشیده بر شاخه ی نا دیده بهارم
دستان تو لبریز تمنّا بر گوشه ی دنج زندگانی
من غافل از این صدای باران بر شیشه ی تنهایی یارم
ما خاطره های کودکی را آسوده به‌ هم نگفته بودیم
اینک به کدام سنگ خارا افسانه ی خون دل سپارم
از رفتن خود سخن نگفتی در کُنج سکوت شب نشینی
تا کی منِ بشکسته و تنها چون ابر بهارانه ببارم
هر آنچه ز تو بجای مانده با من چه سر ستیز دارند
من مانده ام و هزار طعنه, عاجز شده ام توان ندارم


محمود عابدی

بعد از تو هنوز هم مه و خورشید بکارند

بعد از تو هنوز هم مه و خورشید بکارند
دلداده و دلدار پی قول و قرارند
پاییز دوباره شده نقّاش طبیعت
برفهای زمستان به همان رسم ببارند
بعد از تو به گلدان همه گلهای تو پژمرد
چون من همگی حسرت دستان تو دارند
دخترانت ز من احوال تو را می‌جویند
تا به مادر غم و اسرار نهان بسپارند

این سفر لایق این لاشه ی رنجور من است
بی تو این آینه ها از رُخ من بیزارند
بسته ام بار سفر بر سر خاکستر خود
آتش شمع چرا دامن پروانه گذارند
همسرم همدم و هم صحبت و همخانه ی من
خاطراتت شب و روز دشنه به‌ دل میکارند

محمود عابدی