یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بغض پنهان گلوگیر به فریاد کشید

بغض پنهان گلوگیر به فریاد کشید
نم غم های دل آخر به سیلاب رسید

مه دیده به دم غم فرو بست نگاه
بی خداحافظی از دل، دمی پر کشید

بی خبر رفتُ غمش ماند به رخت تنم
ماه من جام سفر را به ناگه چشید


پرتوی حُسن دلارام نتابید دگر
عاقبت دست قضا دست بلا را گُزید

گفتم ای عشق نیازار دل عاشقم
کام دلدار در آخر بیاور پدید

غرق اندوه و لبریزم از بارِ غم
در غبار غم از او، دل، آرام ندید


محمدمعین محمدی

به جبران آمد آخر دل, که دل, بندست به آن دلبند

به جبران آمد آخر دل, که دل, بندست به آن دلبند
قسم بر سیرت پاکش, به روی ماه او سوگند

که هرچه خواهم از یادم, بَرَم ممکن نمی باشد
ندارم دوستش دیگر... اگر یک بار بگذارند.. :)

چه اندوهیست در برکه چو عکس ماه را می دید
به نزدیکی او باشی ولی, دل دور از پیوند..


خطابم می کنند گاهی, معین دل بر که می بندی؟!
به جز عاشق نمی فهمد که دل از کس نگیرد پند

چرا با دل, چرا ای عشق؟ روا بردی دل آزاری
چنان مهرت به دل افتاد که هوشم از سرم افکند

محمد معین محمدی