یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به جبران آمد آخر دل, که دل, بندست به آن دلبند

به جبران آمد آخر دل, که دل, بندست به آن دلبند
قسم بر سیرت پاکش, به روی ماه او سوگند

که هرچه خواهم از یادم, بَرَم ممکن نمی باشد
ندارم دوستش دیگر... اگر یک بار بگذارند.. :)

چه اندوهیست در برکه چو عکس ماه را می دید
به نزدیکی او باشی ولی, دل دور از پیوند..


خطابم می کنند گاهی, معین دل بر که می بندی؟!
به جز عاشق نمی فهمد که دل از کس نگیرد پند

چرا با دل, چرا ای عشق؟ روا بردی دل آزاری
چنان مهرت به دل افتاد که هوشم از سرم افکند

محمد معین محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد