یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تنها و دل گرفته و بیزار و بی‌امید

تنها و دل گرفته و بیزار و بی‌امید
از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام!

محمد علی بهمنی

ماجرای من و تو، باور باورها نیست

ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجراییست که در حافظه دنیا نیست
نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی درمن و من درتو گمم باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست
شب که آرام تر از پلک تو را میبندم
بادلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست…

“محمد علی بهمنی”

تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی

تو تنها می توانی
آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران
بیهوده می جویند تسکینم!


#محمدعلی_بهمنى

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم

من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم

شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟

این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم

مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم

یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم

شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

از : محمد علی بهمنی

دریا صدا که می زندم وقت کار نیست

دریا صدا که می زندم وقت کار نیست

دیگر مرا به مشغله ای اختیار نیست

پر می کشم به جانب هم بغض هر شبم

آیینه ای که هیچ زمانش غبار نیست

دریا و من چقدر شبیه ایم گرچه باز

من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست

امشب ولی هوای جنون موج می زند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست

ای کاش از تو هیچ نمی گفتم اش ببین

دریا هم این چنین که منم بردبار نیست

محمدعلی بهمنی

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هرشب

"محمدعلی بهمنی"

من دلدل رفتن نداشتم..

من

دل رفتن نداشتم

درخت خانه ات ماندم

تو

رفتن را دل دل نکن

ریزش برگ هایم آزارت می دهد...

"محمدعلی بهمنی"