ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
نگاهم کن که میگویم: سراپا دوستت دارم
در این دلتنگی تاریک شبها، دوستت دارم
برای رفتنت، تنها، هزاران بار میمیرم
چه زیبا میدهم با عشق جان را، دوستت دارم
به عشقت خوابها را با زبان شعر میسازم
همانند شباهنگام نیما دوستت دارم
تو مثل ماه کامل میدرخشی در شب تیره
پناهم باش ای مهتاب زیرا دوستت دارم
چه شبهایی که با گریه گذشت و رفت مثل باد
پس آیا تو نمیبینی: که جانا دوستت دارم؟
فرشید ربانی
خاطرت هست که در گوشهی تنهایی خویش
مینوشتم از تو؟
مینوشتم از یاد؟
مینوشتم سخن از عشق سراپا پوشم؟
خاطرت هست پریشانی افکار مشوّش شدهام؟
که همه ذکر تو بود؟!
که همه رنگ چمنهای پی کوه دماوند بود؟!
خاطرت هست که چندان گلهمند از رفتن؟
و سراغ و خبرت را ز تماشگر عرش لاهوت
میگرفتم ز جهان ناسوت؟!
خاطرت هست که نامت شده بود
ذکر این حاجی گردنده به دور قبله؟
ز سراپای وجودم شده بودم خسته؟!
خاطرت هست که دیدم در میخانهی عشقت بسته؟
خاطرت هست؟!
فرشید ربانی
پنجره!
آی پنجره!
باز کن روزنهای سوی نگارم این بار!
تا ببویم نامش!
نام او ریحانه!
عطر چای و قوه!
مَنِشی فرزانه!
همچو گلبرگ بهاری ز دل مادر خویش
آمد و روشنی تیرگی دنیا شد
چشمهایم خیساند
خیس چون ابر بهار
نه!
ابر از قصّهی پر پیچ و خمم
از دل مرداب خون شدهی بیرمقم
شده پر بانگ و خروش!
شور شادی اگر از سینهی من رخت کشید
یا سکوت شب تیره به دو چشمم غالب
روشنی باز به اعماق وجودم
باز گردد
فاطمه
فاطمه
فاطمه
اسم اعلای خداوند تو هستی جانا
باش تا باشم و معبود و خدایم باشی!
فرشید ربانی