یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

روز تولد می‌کند همواره تصریح

روز تولد می‌کند همواره تصریح
یک مهره ای افتاده باز ازنخ تسبیح
آری گذشته عمر من یک سال دیگر
هرلحظه اش را میکنم با خویش تشریح
وقتی چهار وچل برفت از عمر آدم
یعنی گذشت ازنیمه اش اندوه وتفریح
اینکه چگونه رفت هم گفتن ندارد
موی سپید وچین صورت داده توضیح
گاهی بدستم اسلحه ،گاهی قلم بود
گاهی ترانه گفتم وگاهی تواشیح
گاهی دراوج آسمان ،گاهی به دریا
باجمع اضدادم فقط اینگونه تشبیه
آموزه های مبتلا از عمر رفته
دربیت آخر میشود یکباره تلویح
تنها به عشق آن کسی که دوست داری
این زندگانی می‌شود دارای توجیه


علی امیرزاده

تویی صیاد دام افکن منم ان صید وآهویت

تویی صیاد دام افکن منم ان صید وآهویت
که می افتم به میل خویش به دام جعد گیسویت
بیا وباز پایم را گرفتار کمندت کن
که این صیدِ بلاتکلیف نشسته برسرکویت
ویا اصلا بیا بگذارروی دست دستت را
گریزان ازهمه دنیا خودم را میبرم سویت
به جانم میخرم آخر تمام غصه هایت را
همان وقتی که می‌افتد خمی برطاق ابرویت
تویی صیاد اما من به بندت مبتلا هستم
اگر هم بند بگشایی منم همواره پیجویت

علی امیرزاده

ازمنی چون من نمانده جزدهانی دوخته

ازمنی چون من نمانده جزدهانی دوخته
ظاهرم آرام‌تر شد باطنم هم کوفته
من به فکر راههای تازه عاشق شدن
توبفکر کینه های پشت هم اندوخته
شعله افتاده ست درجان غزل‌های من و
بیت هایم بیشتر از هر زمانی سوخته
پیشتر بود از نهادم دودکی رو به هوا
آتشِ درزیر خاکستر چرا افروخته
گاه گاهی کودکی سربه هوا وبدقلق
میشوم اما نه با ذاتی که بد آموخته
من به خویشم مبتلا یا آنکه درگیر توام
این سوال بی جوابی که مرا آشوفته



علی امیرزاده

دستم به غزل رفت وبرای تو بخوانم

دستم به غزل رفت وبرای تو بخوانم
انگار که نام تو شده وردزبانم
ازاین همه خوبی توماندم متحیر
انگشت تحیر به دندان ودهانم
گفتم که خدا روضه رضوان بنمایان
پلکی زدم وچشم تورا داد نشانم
لبخند تو بخشیده مرا سبزی وگرما
ازقهر تو افتاده به سرمای خزانم

رد می شدم ازکوی تو وحاجتم این بود
تا باقی عمرم دراین کوچه بمانم
هم ترس حسودان بدلم ولوله انداخت
هم وسوسه در زدن افتاد بجانم
در حین همین کشمکش خوف ورجا بود
دستم به غزل رفت وبرای تو بخوانم

علی امیرزاده