یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دستم به غزل رفت وبرای تو بخوانم

دستم به غزل رفت وبرای تو بخوانم
انگار که نام تو شده وردزبانم
ازاین همه خوبی توماندم متحیر
انگشت تحیر به دندان ودهانم
گفتم که خدا روضه رضوان بنمایان
پلکی زدم وچشم تورا داد نشانم
لبخند تو بخشیده مرا سبزی وگرما
ازقهر تو افتاده به سرمای خزانم

رد می شدم ازکوی تو وحاجتم این بود
تا باقی عمرم دراین کوچه بمانم
هم ترس حسودان بدلم ولوله انداخت
هم وسوسه در زدن افتاد بجانم
در حین همین کشمکش خوف ورجا بود
دستم به غزل رفت وبرای تو بخوانم

علی امیرزاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد