ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
وصف چشمان تو سخت است خدا میداند
لب گشایم به سخن قافیه دل می بازد
با تو جاریست به جان قلمم جوهر عشق
که به توصیف کسی جز تو نمی پردازد
نیست مقبولت اگر بر قلمم خرده نگیر
که به این خط خطی ساده چرا می نازد؟
دست من نیست اگر توسن اندیشهی تو
گاه و بی گاه به دشت غزلم می تازد
منم آن ساقهی نورستهی تردی که فقط...
خاک گلدان تو با ریشهی من می سازد
تا خدا قد بکشد قامت این ساقه اگر...
سایه بر روی کسی جز تو نمی اندازد
شیواصالحی
خواستم تا ابد از آنِ تو باشم که نشد
تو شوی جانم و من جان تو باشم که نشد
پر زدم در شب بی حوصلگی، از قفسم
تا سحر گوشهی ایوان تو باشم که نشد
تکیه بر تخت ستم دادی و من با دل وجان
آمدم ساکنِ زندان تو باشم که نشد
منکه راضی شده بودم به همان فرصت کم
بلکه یک ثانیه مهمان تو باشم که نشد
گفتهبودم که در این ظلمت بیحد وحساب
می شود شمع فروزان تو باشم که نشد!
به امیدی که شَوی شاعر شوریدهی شهر
و خودم سوژه ی دیوان تو باشم که نشد
نه سرودی و نه دیدی غم دنیای مرا
خواستم لایق چشمان تو باشم که نشد
شیواصالحی