یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بیا باز فریب بخوریم

بیا باز فریب بخوریم
تو فریب حرف‌های مرا و
من فریب نگاه تو را...
مگر زندگی چه می‌خواهد به ما بدهد
که تو از من چشم برداری و
من نگویم...
که دوستت دارم...

شهاب مقربین

گاهی باید از خانه گریخت

گاهی باید از خانه گریخت

به کوچه، خیابان، پارک

و در خود فرو رفت

گاهی باید از خود گریخت


به جاده‌های مه‌آلود، خانه‌های موهوم خیال او


که تو را از خود کرده‌است


که تو را بی خود کرده‌است


گاهی باید از او گریخت


به کجا؟


شهاب مقربین

گاهی صخره‌ها هم گریه می کنند

گاهی صخره‌ها هم گریه می کنند
ندیده‌ای تو
هرگز هم نخواهی دید
اما صخره‌ها هم گاهی گریه می کنند
نمی‌دانی چرا
هرگز هم به تو نخواهم گفت
اما گریه می‌کنند صخره‌ها
دریا‌ها با خود غمی را می‌آورند و می برند
اما صخره‌ها نمی‌دانی
وقتی که گریه می‌کنند …
وقتی که گریه می‌کنند …

شهاب مقربین

برقص...برقص

برقص...برقص
تا دنیا از تو یاد بگیرد
زیبا باشد...

نمی‌خواستم این عشق را فاش کنم

نمی‌خواستم
این عشق را فاش کنم
ناگاه به خود آمدم،
دیدم همه کلمات راز مرا می‌دانند

این است که
هرچه می‌نویسم
عاشقانه‌ای برای تو می‌شود


شهاب مقربین

می‌پرسم چرا، چرا، چرا

می‌پرسم

چرا، چرا، چرا

و صورتم را در دست‌هایم پنهان می‌کنم

چرا این دست‌ها

نتوانستند کاری کنند

جز پنهان کردنِ صورتم..!

 

"شهاب مقربین"

از کتاب سوت زدن در تاریکی

من قدیمی بودم..

من قدیمی بودم
پلی
با سی و سه چشمِ گریان
وقتی از من می‌گذشتی
قصری آتش گرفته
که ویرانی‌اش را تماشا کردی و رفتی
مقبره‌ی پادشاهان
که هُرم سینه‌ی برده‌ها هنوز
درونش زبانه می‌کشد
دیواری
چین‌خورده دور خودم
کناره جاده‌ی مفروش پروانه‌های مرده
افسوس
حتی نسیم بال پروانه‌ای می‌توانست
به حالم بیاورد
من قدیمی بودم
تو فردا
از من که می‌گذری
از حالم چه می‌دانی ؟


"شهاب مقربین"

برفی که می‌بارید من بودم

برفی که می‌بارید من بودم
تو را احاطه کردم
در برت گرفتم
گونه‌هایت را نوازش کردم
شانه‌هایت را بوسیدم
و پاره پاره ریختم
پیش پای تو
بر من پا گذاشتی
کوبیده‌تر سخت‌تر محکم‌تر شدم
تابیدی به من

آب شدم


"شهاب مقربین"