یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من با توام

من با توام
میخواهم آغشته عطر تو زندگی کنم
این رد عطر توست ...
که از حیرت بادهای شمالی
شب را به بوی بابونگی برده است
تو کیستی که تاک تشنه
از طعم تو
به تبریک "مِی" آمده است.


سیدعلی صالحی

تو را حس میکنم

تو را حس میکنم

اینجا

همین جا

نزدیک همین تنفس بى خواب

تــو را

طـورى نزدیک به لمسِ هـوا حس مى کنم

که گنجشک تشنه، عطـرِ باران را.

دیگر کسی به رازِ کنار زدنِ پرده‌ها پی نخواهد بُرد.

دیگر کسی
به رازِ کنار زدنِ پرده‌ها
پی نخواهد بُرد.

ماه
پشتِ ابر،
من
در تخیلِ تو،
تنها... تنها... تنها!

دیر شده است
دیگر هیچ غریقِ بی‌راهی
دلیل درستی
برای دفاع از دریا نخواهد داشت.
کلمات...به زانو درآمده‌اند
شاعران... بُریده وُ
من... بی‌معلوم!

سرانجام آیا
همه‌ی ما
به جِرزِ چاره‌ناپذیرِ جهنم
پناه خواهیم بُرد...!؟

چه می شود اگر زندگی زندگی باشد

چه می شود اگر زندگی
زندگی باشد
ما آسان باشیم
آسمان، وسیع
آوازها،‌ عجیب
اصلا نگران نگفتن نباشیم...

من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم

من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم 
تو باید تازه‌گی‌ها 
از اینجا گذشته باشی. 
گفت‌وگویِ مخفی ماه وُ 
پرده‌پوشیِ آب هم 
همین را می‌گویند. 
دیگر نیازی به دعای دریا نیست 
گلدان‌ها را آب داده‌ام 
ظرف‌ها را شسته‌ام 
خانه را رُفت و رو کرده‌ام 
دنیا خیلی خوب است، 
بیا! 
علامتِ خانه‌بودنِ من 
همین پنجره‌ی رو به جنوبِ آفتاب است، 
تا تو نیایی 
پرده را نخواهم کشید

#سیدعلی_صالحی

ما راهِ دیگری برایمان باقی‌ نمانده است،

ما
راهِ دیگری برایمان باقی‌ نمانده است،
ما باید خیلی چیزها را کنار بگذاریم،
ما باید
با نخستین نشانه‌های سپیده‌ْ‌دَم
چشم‌هایمان را به نور عادت دهیم،
وگرنه ظلمت
ظلمتِ دیگری خواهد زایید...

کاش میﺷﺪ

کاش میﺷﺪ
ﯾﮏ صبح
ﮐﺴﯽ ﺯﻧﮓ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ:
ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﭘـُر ﺁﻣﺪﻩ ﺍم
ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ،
ﺑﺎ ﻗﻠﺐ ﻫﺎﯾﯽ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ها.
ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ
ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺮﻭﻡ

تو رفته ای و

تو رفته ای و
من کلماتی را به یاد می آورم
که از تکرار گریه ترانه شدند...