یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تاول‌ پاهای رفتگر پیر,

تاول‌ پاهای رفتگر پیر,
وُ
زخم و زگیلِ دست‌هایش
قصه‌ی دوستت دارم را
با دو قرصِ نان
به خانه می‌برد
تا,,,
هر شب همسرش
با پاشوره‌ای از عشق,
التیامش دهد!


سعید فلاحی

به خیالاتِ شلوغم خیابانی راه دارد

به خیالاتِ شلوغم
خیابانی راه دارد‌
گذرگاهِ مردمانی جورواجور...

دریغ از جای پای تو,
بر سنگ فرش‌های ساییده‌اش.
متبرکم کن!

سعید فلاحی

من,,, دورترین کوچه‌ ی دنیا را پیمودم وُ,

من,,,
دورترین کوچه‌ ی دنیا را
پیمودم وُ,
تو
در جستجویم,
راه خانه‌ات را گم کرده بودی!
راستی؛
که گفته بود؟!
دو خط موازی هرگز به هم نمی رسند؟


سعید فلاحی

پرنده بودن

پرنده بودن
چه خوب است؛
بی‌گذرنامه همه جا می‌روی!

سعید فلاحی

به راه می‌نگرم وُ

به راه می‌نگرم وُ
آه می‌کشم!
آخرین آرزویم,
آمدن توست.


سعید فلاحی

باران ناخواسته آمد؛

باران ناخواسته آمد؛
و لبخند مرد کارتن خواب را
خواسته شست!

سعید فلاحی

خیالاتِ تو،،،

خیالاتِ تو،،،
به ارتفاعی قد کشیده‌اند که،
روزی چند بار به ملاقاتم می آیی.
هر روز صبح
مادر پیرم،
باد!
کوچه‌ی خاکی ما را جارو می‌کند!
باران می‌گیرد تا،
شب‌ها،
به من سر بزنی!
شاید این درد کهنه را
از گَودِ چشم هایم بشویی
قلبم،
شیشه ی شکننده ای شده است
اما،
دلتنگی‌هایم
و دلتنگی‌هایت،
شبیه تاخت و تازِ مغول‌ها
به جانم حمله‌ور می‌شوند!
و باز
تا صبح، ذهنم،
اشغال می‌شود،
زیر چکمه‌های نیامدن تو.
و سیگارهای گُر گرفته‌ام
فریاد بر‌ می‌آورند:
چرا عاشقت شده‌ام...!؟

سعیدفلاحی

به شعر چشم هایت خرابم کن

به شعر چشم هایت خرابم کن
که تاتار چشم تو
به تیر مژگانش
سالهاست کشته است مرا !


سعید فلاحی