یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

قهوه را باشعرم بنوش

قهوه را باشعرم بنوش
تلخی قهوه و
شیرینی شعر
معرکه بازار
رنج عشق و
بوی بیت دل
معرکه بازار
داغ، داغ، نوش
بافکر یار


سروش جلالی

داشتنت امری محال

داشتنت امری محال
حیف این عشق زلال
دوریت
بدجور شکسته پرو بال
نیست انگار
در فال ما وصال
گریبان گیرم شده
این فکروخیال

یار کجا و من کجا
سرنوشت دارد جدال
شب سایبان بر سرم
روز و ماه و همه سال
مصلحت بود
باشد این غصه وبال

سروش جلالی

بازهم غزل خوانی چشم تو

بازهم غزل خوانی چشم تو
رُک بگویم
دل دست تو دادم ،محرمم شو
مستم زِ نگاهت ،لُعبت دیرینم
باش کنارم بی نهایت،بختِ شیرینم
سایه ت پُر کرده یکجا کُل قلبم
بی تو هر مجلس و هرجا
چه سنگینست هر دَم
شاید اکنون بدانی
نقطه ی امنم در کُلِ جهانی
از شبیخون عشقت
طاقت صبرم تمامست دیگر
پس ببین حوالیِ دلم
ببین که چیست میلم
بندست به تار و پودت
بند بند وجودم


سروش جلالی

تنهایی و بازهم پازل رویایم

تنهایی و بازهم پازل رویایم
تکه هایش را ارام جفت هم میچینم
اما چه حیف
جای خالیِ تکه ایی گم شده را میبینم
تکه ایی که بران
نقش دستان گِره خورده من و توست


سروش جلالی

از عشق بگو دلبرکم

از عشق بگو دلبرکم
از اعماق دل
از یه جای دنج و چای هِل
از روزای خوب
از من
از یه بوسه ی خَفن


سروش جلالی