یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

امـروز می خـواهـم مـیان عقـل و احسـاسـم

امـروز می خـواهـم مـیان عقـل و احسـاسـم کمی عاقلتـر شـوم
میخـواهـم تـو را و خـاطراتـت را دوبـاره مـرور کنـم
و دور احسـاسات اشتبـاهـم را قلمی قـرمـز بکشـم
از تـو گـریختنو، نبودنو جـدا شـدن از رویـایـت..
شـاید خیـالیسـت واهـی
ولی میخواهـم دلـم را کمی ادب کنـم...
به دنبـال سایهء درختیـم که باد نـوازشـم دهـد
و بـوی خـوش گلهـا آرامم کند
کتـاب عاشقـی دلـم را میخـواهم ببنـدم و یاد و خـاطراتت را رهسپار آب زلالی کنم
که بـرایم گلالـودش کـردی
میخـواهم نفـس کشیـدن را
بـدون تـــو تجـربه کنـم..


رونا فرخ

شب چادر سیاه خود را بر سر کشیده

شب چادر سیاه خود را بر سر کشیده و در سکوتی عمیق فرو رفته است...
و من،بی خبر از تو بسان شبگردی که در تاریکی به دنبال کورسویی از نور می گردد در پی توام...
میان من و تو فاصله ای بود به عمق نفهمیدن هایمان و نخواستن هایت...
در دلم آشوب ندیدنت ودر سرم رویای واهی وصال تو

کاش بودی...

رونا فرخ

در میـان زمـان های باطـل شـده از عشقی دروغین

در میـان زمـان های باطـل شـده از عشقی دروغین
به دنبال سرابیگمشـده
در میـان شـرم و حیـایی که نابـود گشـت
تبلـور عشقی دروغیـن،برای بـودن و سـاختـن از آنچه که نبـود
آیا دوبـاره داشتـن را میتـوان آرزو کـرد؟
میـان زجه ها و ناله هـاییکه در تنهـایی و سکـوت و در میـان نگـاهی منتظـر به انتظار ابدی خـاموش شـد
سیـاه رنگهـای بـاخته شـده در میـان آرزوهای رنگـارنگ
و سیـاه چاله هایی از دروغ
صـدا آرام آرام خـاموش شـد

رونا فرخ