یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عشق را قضاوتی در کار نیست

عشق را قضاوتی در کار نیست
پرونده ها دست شیطان است
واقعیتِ مصنوعی
هر لحظه زندگی جان است
یا هم نوایم
گریه بود دوایم
که صریح گویم با عرض پوزش
مقصر اصلی خود انسان است
ماجراجویی هم
حکایتِ زبان داستان سرا است
روشناییت
در لا به لای چهره تاریک دنیا
نوشتنت
از غروب دلگیر فردا
سرچشمه مسیر حیات است
دریافتم
نکوی سادگی
جلوه روی جهان است

رضا فریدونی

کاش کارم قدم زنان وقت سحر بود

کاش کارم
قدم زنان وقت سحر بود
کاش کارم
حین قدم
روی زمین
شمارش پاره های سنگ
بر آسمان
شمارش لایه های رنگ بود

و ای کاش
ناگهان وقت گذر
ابرها
سهم لبخندی کمرنگ بود
آه...
چها بی رحمانه بنمود
راستای نگاهت
چها مجاب بنمود
زلالی روانت

رضا فریدونی

برای سیر دیدارت معلق آمدم

برای سیر دیدارت معلق آمدم
آونگ خلا از منظر رونق آمدم

قلب تپید و خون شریان گشت
روی نقاب آدمک در بازی حق آمدم

بر فراز قله ها راس گیس گردنه ها
گریبان گیر غم لنگ لنگان ناموفق آمدم


با طلوع خیره در این هوشیاری
سوار شعر در جاده مطلق آمدم

آدمک ها بادبادک ها قاصدک ها
گر آمدم تکیه بر نوازش الحق آمدم

رضا فریدونی

عشق یگانه لفظ محرمانه میان ماست

عشق
یگانه لفظ محرمانه میان ماست
آزگار معادل ریاضی را
در لوحی محفوض بدار
لوح را
در کوزه ای به خاک بسپار
بگذار ریشه در زمان ببندد
ناگهان می فهمی
ختم اندازه عالم جامیست
که عصاره اش را با هم نوشیدیم
حال محو بی زمان
قدم بر ابعاد عشق بگذار
ناگهان می فهمی
راز عشق را
عشق
همان یگانه لفظ محرمانه میان ما بود


رضا فریدونی

مدت هاست

مدت هاست
کزین اقیانوس دلم امواجی سهمگین می خروشد
مدت هاست
بر این طوفان دلم گردبادی وحشتناک می چرخد
در انتظار تلنگر
در آن سوی ناشناخته
کلمات وصف ناپذیرند
مرا دیوانه خطاب نکن
من دیوانه نیستم
من نظمی از بی نظمی این خنیای طبیعت وحشی ام
من گوشه نشین این خلوتگاه خروشانم
اتفاقی پدیدار شو
ببار و این طبیعت را درمان کن
مرا عصیان کن
مرا بشکن و از نو بساز
چرا که من نیازمند آفتابم
مرا آرام ساز و خورشید تازه ای عطا کن
چرا که من خودِ هیچم

رضا فریدونی