یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من دیگر هیچ اعتمادی به قلب و دلم ندارم !

من دیگر هیچ اعتمادی به قلب و دلم ندارم !

نمیدانم چه اسمی دارد این
" بی حسی هایِ دردآور "
بعضی وقت ها جایِ خالی هیچ کسی را حس نمی کنم
و می گویم : همان بهتر که نیست !
امّا بعضی از روزها دلتنگ می شوم
جوری که می نشینم و عکس هایش را نگاه می کنم ،
جوری که اشک هایم بند نمی آیند
و بغضم گلوام را فشار میدهد ...
گاهی ازاین حالِ تنهایی خوشحالم ،
امّا گاهی وقت ها همین تنهایی به جانم می افتد
و جانم را می گیرد ...
این بی حسی ها خیلی دردآورند ...

قاصدک ها این جا مرده به دنیا می آیند !

هر شب

از پنجره ای بی دیوار

دور می ریزم

دلم را در باران

که سهم من از عشق

همین

دستهای جوهریست

و یک سبد شعر دلتنگی

در قحطی آغوش ...

قاصدک ها این جا

مرده به دنیا می آیند !

جایی نوشته بود:

جایی نوشته بود:
ایستادم
نیامدی
حالا گنجشک ها در من لانه کرده اند...
و من خواندم:
ایستادم
نیامدی
حالا دردها در من لانه کرده اند..

تو مثل رویا بودی

تو مثل رویا بودی
که شبی
در من نقش بستی
و به صبح نرسیده تمام شدی
یادت را در دستانم قفل می کنم
و چشم به پنجره‌ی تلخ
خاطرات شیرین دوخته ام
دیگر نه زمان با من راه می آید
و نه زمین مرا به تو می رساند
و باد
باد سرگردان
هر روز از تو نشانی می آورد و می رود
مثل عطر تنت
که همه مرا تسخیر کرده است
دلم تنگ است
و دلتنگی کلمه نمی خواهد...

"بلور اشرف"

من شهری باران زده ام

من شهری باران زده ام

اگر باور ندارید

به چشم های من بیایید

مردم آن

هنوز آفتاب را ندیده اند.