یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

میل من سوی وصال

میل من سوی وصال
و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

حافظ اندر درد او
می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تا درخت دوستی بر کی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه‌ی چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرونگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم

- حافظ -

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

 ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو

نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام

شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز

بی غباری که پدید آید از اغیار بیار

گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب

بهر آسایش این دیده خونبار بیار

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست

خبری از بر آن دلبر عیار بیار

شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن

به اسیران قفس مژده گلزار بیار

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست

عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار

روزگاریست که دل چهره مقصود ندید

ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن

وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار

شاه‌نشین چشم من

شاه‌نشین چشم من
تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من
بی تو مباد جای تو

حافظ

هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار

هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن‌سای تو خوش...

خیال روی تو در هر طریق همره ماست

خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره ی تو حجت موجه ماست

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

به حاجبِ در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند ، بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست



روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

کامم از تلخی غم چون زهر گشت

بانگ نوش شادخواران یاد باد

گر چه یاران فارغند از یاد من

از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا

کوشش آن حق گزاران یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مدام

زنده رود باغ کاران یاد باد

راز حافظ بعد از این ناگفته ماند

ای دریغا رازداران یاد باد

می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار

می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت ...

حافظ ...