یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

لبش می‌بوسم و در می‌کشم می

لبش می‌بوسم و در می‌کشم می

به آب زندگانی برده‌ام پی

نه رازش می‌توانم گفت با کس

نه کس را می‌توانم دید با وی

به کجا برم شکایت، به که گویم این حکایت

به کجا برم شکایت، به که گویم این حکایت

که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی

حافظ

گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود

گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند

حافظ

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سرِ آسمان من 

درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک دردِ ماندگار! بلایت به جان من

می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من

تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروشِ جوانِ من

نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من

گفتی غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من

خاکستری است شهر من آری و من در آن
آن مجمری که آتش زرتشت از آن من

زین پیش اگر که نصف جهان بود بعد از این
با تو شود تمام جهان اصفهان من

- حسین منزوی -

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دلِ من

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دلِ من
خمارِ صد شبه دارم شرابخانه کجاست؟

حافظ

شب صحبت غنیمت دان

شب صحبت غنیمت دان
که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون
بسی لیل و نهار آرد.

حضرت_حافظ