یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

میشناسم من تو را که اهل رفتن نیستی

میشناسم من تو را که اهل رفتن نیستی
دوستت دارم ولی اهل شکفتن نیستی

قانعی حتی کمی از زاهدان هم بیشتر
سال ها صید توام در فکرِ کشتن نیستی؟

تا ابد شمع توام، راهِ تو روشن می کنم
حیف چون افسانه ای، در فکر رفتن نیستی

عمرِ من پایِ تو زنجیر است تا روز ابد
گر چه می پرسی چرا فکر شکستن نیستی؟

کینه من با تو چون زخمِ دل از دلدادگی ست
گرچه بعد از این همه اهل گذشتن نیستی

تا به کی از من جدا؟ این راه را تنها مرو
گرچه فهمیدم که تو اهل نشستن نیستی

من برایت عشق آوردم ولی افسوس که
از هوای دیگران،اهل گسستن نیستی


جواد ملکی

سرخوش از خال لبت تا به ثریا بروم

سرخوش از خال لبت تا به ثریا بروم
هرشب اینگونه چو دیوانه به رویا بروم

ساکن دشت هراسم که به دنبال تو من
از پی چشم خمار تو به دریا بروم

نکن اینگونه که من بی تو پریشان بشوم
ره غم گیرم و افسرده به صحرا بروم


نظرت با همگان باشد و من بی نظرم
تا بکی بی نظرت با غم دنیا بروم

گرجهانی پی من باشد و من بی تو شوم
نظرم نیست به این کثرت و تنها بروم

جواد ملکی