یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هرگز شب را باور نکرده ام

چرا که در فراسوهای دهلیزش

به امید دریچه ای

دل بسته بودم.


"احمد شاملو"

دریای پشت کدام پنجره ای؟

دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور
زیبا
و
روان..؟‌

احمد شاملو

قصدم آزارِ شماست

قصدم آزارِ شماست
اگر اینگونه به رندی
با شما
سخن از کامیاریِ خویش در میان می‌گذارم
مستی و راستی
بجز آزارِ شما
هوایی
در سر
ندارم

اکنون که زیر ستاره‌ی دور
بر بامِ بلند
مرغِ تاریک است
که می‌خواند
اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رؤیا
و پناه از توفان را
بردگانِ فراری
حلقه بر دروازه‌ی سنگینِ زندانِ اربابانِ خویش
بازکوفته‌اند
و آفتابگردان‌های دو رنگ
ظلمت‌گردانِ شب شده‌اند
و مردی و مردمی را
همچون خرما و عدس به ترازو می‌سنجند
با وزنه‌های زر
و هر رفعت را
دستمایه
زوالی‌ست
و شجاعت را قیاس از سیم و زری می‌گیرند
که به انبان کرده باشی

اکنون که مسلک
خاطره‌ئی بیش نیست
یا کتابی در کتابدان
و دوست
نردبانی‌ست
که نجات از گودال را
پا بر گرده‌ی او می‌توان نهاد
و کلمه‌ی انسان
طلسمِ احضارِ وحشت است و
اندیشه‌ی آن
کابوسی که به رؤیایِ مجانین می‌گذرد

ای شمایان
حکایتِ شادکامیِ خود را
من
رنج‌مایه‌ی جانِ ناباورِتان می‌خواهم

احمد شاملو

کاش خیلی زود، برسیم به اونجایی که شاملو میگه :

کاش خیلی زود، برسیم به اونجایی که شاملو میگه :
.
.
.
.
.
.
«پنداشتم که من اکنون همه چیز زندگی را به دلخواه خود‌ یافته‌ام ..»

مثل خون در رگهای من

آیدای خوب من...!
این روزها احساس می‌کنم که شعر، دوباره در من جوانه می‌زند.به بهار می‌مانی که چون می‌آید،
درخت خشکیده شکوفه می‌کند!


مثل خون در رگهای من
احمد شاملو

عشق‌های معصوم، بی‌کار و بی‌انگیزه‌اند

عشق‌های معصوم، بی‌کار و بی‌انگیزه‌اند
و دوست داشتن، از سفرهای دراز، تهی‌دست بازمی‌گردد...

احمد شاملو

خشمِ کوچه در مُشتِ توست

خشمِ کوچه
در مُشتِ توست
در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد
من تو را دوست می‌دارم،
و شب از ظلمتِ خود
وحشت می‌کند...


احمد شاملو

گرما یعنی…

گرما یعنی…
نفس‌های تو
دست‌های تو،آغوش تو…
من به خورشید ایمان ندارم!
“احمد شاملو”