یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

قلب ما هنگام وصل از التهاب افتاده است

قلب ما هنگام وصل از التهاب افتاده است

رود چون دریا شود از پیچ و تاب افتاده است


در پی حل معمای نگاهت نیستم

قفل این میخانه در جام شراب افتاده است


احسان افشاری

​سر گیسوی تو در مشت گره‌خورده‌ی باد

سر گیسوی تو در مشت گره‌خورده‌ی باد

خبر از خانه‌ی ویران ‌شده در مه می‌داد

من همان نامه‌ی نفرین‌شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد

داس بر ساقه‌ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد

هر چه فریاد زدم، کوه جوابم می‌کرد
غار در کوه چه باشد؟ دهنی بی فریاد

داشتم خواب شفایی ابدی می‌دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد


بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره‌ای تار ندارم در یاد


مطمئنم بار اوّل نیست که

مطمئنم بار اوّل نیست که
در همین بن‌بست ترکم می‌کنی
شرط می‌بندم نمی‌دانی خودت
چندمین‌بار است ترکم می‌کنی...


احسان افشاری

گفته بودم که تورا دوست ندارم دیگر؛

گفته بودم که تورا دوست ندارم دیگر؛
"درد"
آنجا که عمیق است به حاشا برسد....

سر گیسوی تو در مشت گره‌خورده‌ی باد

سر گیسوی تو در مشت گره‌خورده‌ی باد
خبر از خانه‌ی ویران ‌شده در مه می‌داد

من همان نامه‌ی نفرین‌شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد

داس بر ساقه‌ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد

هر چه فریاد زدم، کوه جوابم می‌کرد
غار در کوه چه باشد؟ دهنی بی فریاد

داشتم خواب شفایی ابدی می‌دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد

بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره‌ای تار ندارم در یاد

عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است

عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌!
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد


#احسان_افشاری

قبلِ پاییز تو غایب بودی...


قبلِ پاییز تو غایب بودی...

بعدِ پاییز تو غایب بودی

همه جا کافه‌نشینی کردم...
آن‌ورِ میز تو غایب بودی
آن طرف‌تر نمِ باران هم بود...
سرفه‌ی خشکِ درختان هم بود
ساعتِ خیره‌ی میدان هم بود...
چشمِ بد دور،دو فنجان هم بود
آن‌ورِ میز تو غایب بودی...