ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
با خویشتن و سفر
شادمانه باز میگردم،
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز میگردم
با خویشتن،
سفر و آنچه معبود من بودند،
تنها به سوی تو ...
"آنتوان دو سنت اگزوپری"
شازده کوچولو پرسید:
وقتی دلت تنگ میشه چیکار میکنی!؟
روباه گفت:من معمولا میخوابم...
میخورم،میخوابم...
قدم میزنم،میخوابم...
میخورم،میخوابم...
روباه خواست بپرسه باز دلت برا گلت تنگ شده!؟
ولی شازده کوچولو خوابش برده بود...
.
.
آنتوان_دوسنت_اگزوپری
شازده کوچولو :
آدم بزرگها یه زمانی همه بچه بودن
ولی فقط یه تعدادی از اونها یادشون مونده ...
روباه گفت:
کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.
اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی
من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود و
هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس
شادی و خوش بختی می کنم.
ساعت چهار که شد دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن.
آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم!
امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم
چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟!
هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد.