یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با خویشتن و سفر

با خویشتن و سفر
شادمانه باز می‌گردم،
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز می‌گردم
با خویشتن،

سفر و آنچه معبود من بودند،
تنها به سوی تو ...



"آنتوان دو سنت‌ اگزوپری"

شازده کوچولو :

شازده کوچولو :
آدم بزرگها یه زمانی همه بچه بودن
ولی فقط یه تعدادی از اونها یادشون مونده ...

در زیر سکوت تو گنجی است

در زیر سکوت تو گنجی است
خاموش و مغرور
همچون میراث یک دهکدۀ دور
گنجی پنهان
در خطر هجوم غارتگران
گنجی که من دیده ام
و خود را به ندیدن می زنم ...

شازده کوچولو پرسید:

شازده کوچولو پرسید:
وقتی دلت تنگ میشه چیکار میکنی!؟
روباه گفت:من معمولا میخوابم...
میخورم،میخوابم...
قدم میزنم،میخوابم...
میخورم،میخوابم...
روباه خواست بپرسه باز دلت برا گلت تنگ شده!؟
ولی شازده کوچولو خوابش برده بود...
.
.
آنتوان_دوسنت_اگزوپری

: من اگر بخواهم با پروانه آشنا بشم

: من اگر بخواهم با پروانه آشنا بشم
ناچار باید وجود دو سه کرم درخت را تحمل کنم.

شازده کوچولو :

شازده کوچولو :
آدم بزرگها یه زمانی همه بچه بودن
ولی فقط یه تعدادی از اونها یادشون مونده ...

آدم بزرگها یه زمانی همه بچه بودن

شازده کوچولو :
آدم بزرگها یه زمانی همه بچه بودن
ولی فقط یه تعدادی از اونها یادشون مونده ...

کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.

روباه گفت:
کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.
اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی
من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود و
هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس
شادی و خوش بختی می کنم
.
ساعت چهار که شد دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن.
آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم!
امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم
چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟!
هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد.