یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

همین دو سه غروب پیش بود

همین دو سه غروب پیش بود
در کنار ذهن خسته ام
با تو قدم می زدم
چرا دیگر در کنارم نیستی ؟
سو سوی چشمانم به شمارش افتاده
قلم در دستم سنگینی می کند
پایم دیگر جزیی از بدنم نیست
ذهنم در نگارش یاریم نمی کند
غریب کوچه های بن بست شدم
هر آنچه می اندیشیدم
در وجود تو خلاصه می شود
چرا بلبلان قناری ها و مرغان عشق
محکوم به ابد در قفس شده اند؟
مگر جرم آنها آواز خواندن و عاشقی نیست؟
حقیقت را یافتم
ذات وجودی عشق در حبس ابد است
تحمل میکنم
تا طلوع شفق
یا آزاد می شوم
یا غریبانه پر پر خواهم شد
چند روز پیشتر نمانده
زنجیر ز پایم
قلم ز دستانم
دلم ز وابستگی
قلبم ز خواستن
یادم ز هرچه خاطره است
رهایی می یابد

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد