یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مسافرم به آن سوی زمان

مسافرم
به آن سوی زمان
به فراسوی دشت لاله های واژگون
به ارغوانی آسمان نزدیک
به عمق آغوش تنهایی ام
تا بسرایم نغمه ای
به طراوت گل شب بو
به زیبایی گل نیلوفر آبی مرداب
به غریبی نگاه‌های منتظرت
سفر خواهم کرد
به کرانه دل کوچکت
به فانوس در راه گذاشته ات
تا روشنی راه من باشد
در وانفسای این بازار عاشق کشان

برایم آبی از قطرات
اشکهای شب تار خودت
به پشت سرم بریز
تا شاید دیگر برنگردم
از این خیال تو

من و آواز چکاوک ها
من و شکوفه های بهار نارنج بهاری
من و این همه وسوسه
گل شقایق سرخ
همه حکایت از وصل تو دارد
همه نشانه از پایان انتظار دارد
همه به بدرقه این مسافر
از ره نرفته آمده اند
پس می مانم در کنار گلدان شمعدانی
تا تو برگردی
از دیار ذهنم
تا با هم گلدان‌های رنگین کمان را
بر لبه حوض آبی بچینیم
و به تماشای وصل بنشینم
که زمان در قاموس خود
متوقف بماند


حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد