یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نزاری منو بی خبر از خودت

نزاری منو بی خبر از خودت
که از غصه های تو دق می کنم
هنوز از سر شب که رفتی گلم
همش با خودم نغُ و نغ می کنم

چه می خواد مگه روزگار از دلت
که با تو همش سر به سر می زاره
برای خوشی های تو پس چرا
همش شرط اما اگر میزاره؟

الهی که بی غصه و غم بشی
خدا با دلت یار و همدم بشه
بخوابی و فردای صبح امید
غم کوله بار تو هم کم بشه

تو باید غزال غزل ها بشی
برام شعر ی از ارزوهات بگی
به چشمای ناز تو خیره شم و
برای من از عطر موهات بگی

خبر داری از من که دیوونتم؟
دلم بیقراره نگاه تویه
مگر وا کنی روسری از سرت
کمین کرده ی اشتباه تویه

سحر میشه شب های پر درد و غم
سپیده به این خونه سر می زنه
برو شک نکن دل خوشی عاقبت
میاد و به این خونه در می زنه


علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد