یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گریه بی صدا زهر درد آن بغض خفته در گلو بود

گریه بی صدا
زهر درد آن بغض خفته در گلو بود
جاری شده بر چشم‌هایش
آن خشم فروخورده سال‌های دراز
آن نگاه که بیهوده می‌کاوید
روشنایی را از میان تاریکی
در شب‌های رو به فراز
طعم تلخی بود
نشسته بر زبان و هم بر لب‌هایش
آن دست که پرسه زد
در تمام این سال‌ها
جستجوگر دست پر مهری بود
تا بفشرد با تک تک سلول‌ها
افسوس
باقی‌مانده رنگ سپیدی بود
نشسته بر تک‌تک موهایش


مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد