یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کجا رفتی ،کجا رفتی

کجا رفتی ،کجا رفتی
تو ای دیرینه یار من
تو را با گریه از مهتاب می پرسم
نشانی نیست
بویی نیست
در این آینه می جویم
رویی نیست ...
سکوتم را به هم می زد
نفسهایم ،تورا در هرکلامم جستم
اما گفت و گویی نیست ..
نشانی نیست
تورا از سایه می جویم
در آن جا که مکانی نیست ...
کجا رفتی..
نمی گویی که آن دلداده تنها
که دنیا را به دنبال تو می گردد
کجاست اکنون؟
چه می پوشد ؟
چه می بوید ؟
چه می نوشد؟
نمی پرسی و می دانی
که غیر از غم نمی پوشم
نمی نوشم ،
و جز بوی تنت
کز شام آخر یادگارم شد
نمی بویم ...
ملالی نیست ،می مانم
براین دیوانه ات بودن
بر این بیگانه ات بودن
و می دانم حتی یک لحظه
یادت نیست ،
مردی را که
روزی شانه های او
پناهت بود ،جای گریه هایت بود
ولی ای کاش می گفتی ؛
مرا با حسرت عمری تورا دیدن کجابردی ؟


حسین وصال پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد