ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
سکوی لب ما همه خفته است زمانی
دست از همه جا دور شد از لقمه ی نانی
تا خنده زند خیمه به پهنای وجودی
مشتی بنشیند ز سراپا به دهانی
اینجا کمر ما نشکیبد ز تألم
از درد ستم سوز کشد هر استخوانی
دندان مرا از شرر کینه کشیدند
نا مانده دگر در سر من روح و روانی
بر چهره همین زردی رخ ختم کلام است
بر سینه همین را که بود سنگ گرانی
این اسکلت تحت تحرک به چه ماند؟
آن را که ندارد نفس عجز و فغانی
در راه تصور نبود در نظر ما
جز نقش پراکنده ی بازویی و رانی
این چیست به جز هاله ی خالی شده ی من
جسمی که وزد بی وزش باد وزانی
آری همه را دست زمان برده به یغما
آن کودکی و خامی ایام جوانی
این کشمکش قلب سعید است و جانش
آن را که توان نیست برآرد به زبانی
سعید آریا