یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بیدار مانده ام ولی اصلا سحر نشد

بیدار مانده ام ولی اصلا سحر نشد

شب های تلخ وحشت من مختصر نشد

می خواستم که پر بزنم از سکوت خویش

با زخمهای کهنه ی این بال و پر نشد

یک عمر در سکوت خودم گریه کرده ام

حتی خدا هم از غم من باخبر نشد

سوزاندی و به ریشه من تیشه می زنی

یک لحظه چشمهای خودت شعله ور نشد؟

خنجر بگیر دستت و از روبه رو بزن

روزی اگر دو مرتبه از پشت سر نشد

در پشت شیشه های مه آلود سالها

همراز غصه های دلم یک نفر نشد

من را بگیر و زنده بسوزان و دفن کن

روزی اگر شکستن من با تبر نشد


آرزو بزن بیرانوند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد