یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بارها دیدم و نادیده را دم دیده زدم

بارها دیدم و نادیده را دم دیده زدم
دیدم آن دیده را وانگه تبِ آلوده زدم
دیده که دیده عطا کرده دم از ایده نزد
دیده ام دیده ی او بود دَم از ایده زدم
اوجِ امواجِ عروج بود یقین دیده ی سَر
کمتر از موجِ حبابم سخن از ریشه زدم

آن چه را دیده زِ من دید نیاورد به رُخم
هیچ ندیدم دم از دیده ی نادیده زدم
آنچه را دیدم عیان بود به نفع هوسم
نفسِ اَماره سپردم دگری نامه زدم
ارجِ معراج گرفت رهبر با ریشه ی من
محوِ مَن گشتم و محبوبیتم تیشه زدم
در فراسوی زمینها که سماواتِ صفاست
خانه داشتم که مردابی کنون بیشه زدم
خلقتِ خالق خلاق که نهایت به بقاست
دیدِ دل دیدم و مجنونی خود تکیه زدم
جامهِ گوهری تن پوشِ تنم بود به خطا
تن برون کرده و با پنبه زنان چانه زدم
حافظا دیده همان بوده که دیدی به فرا
دیده را دیدم و غایت سخن از هاله زدم


حافظ کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد