یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اینجا همه‌ی پنجره ها رو به فنا رفت

اینجا همه‌ی پنجره ها رو به فنا رفت
تاثیر دعا کم شد و با شعله ی ها رفت
میدان موقت‌ شده‌ اندازه ی ایمان
گویا که‌ نفسهای مریدان شفا رفت
گردیده سکوت‌ از همه جا محو تردد
با دل شدگان مرتبه ی لطف دعا رفت
گفتند که مردان خدا مخلص خلقند
خلق از همه سو از شرر مرد خدا رفت
تا کی سخن از مرتبت مدرک انسان؟
جایی که در آن زندگی و صلح و صفا رفت
سوز سخن و قصه ی پیران قدیمی
از دل چه بگویم؟ که‌ صفا رفت و جلا رفت
ما مانده ی خاموشی عهد قدماییم
سرهای عزیزان وطن تا به قفا رفت
عیب همه گیریم و به هر مسئله واقف
اینگونه خیال از گذر و راه خطا رفت
از حنجره ی خسته‌ ی فرسوده طراوت
وز دایره ی شرحه دگر صوت و صدا رفت
شاهی که به درگاه خراج است موذن
تا بارگه و کنگره‌ ی کوی گدا رفت
فریاد سعید است که با خوشه ی خورشید
پیوسته ز پهنای فلک بهر ثنا رفت


سعید آریا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد