یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آن چنان غرق در افکار تو من غوطه ورم

آن چنان غرق در افکار تو من غوطه ورم
که از این خویشتن سیر ز خود بی خبرم

من اسیر پیله ای با تار و پودی از غمم
شوق پروانه شدن نیست دگر در نظرم


همچو رودم که گرفتار مسیری پر ز سنگ
هوس آغوش دریای تو دارم به سرم

روزگار دوریت را می شمارم روی دیوار قفس
حکم اگر باشد ابد,زندانی بی داورم

سایه ای رقصنده ام از آتش عشقت هنوز
روی دیوار دلت شعله زنم بر پیکرم

گر چه مردابم که شبهایم به مِه آغشته گشت
ماهتاب آسمانم باش و در من غرق شو نیلوفرم

تو شراب کهنه ی تلخی که در کامم نشست
من سیاه مستم که محتاج هزاران ساغرم

چون پرستویی که دل بست و گذشت از کوچ خویش
در زمستان تن تو بی بهار آواره ای دربدرم

من که در پای بت چشمان تو در سجده ام
روُی می گیری ز من تا که دهی سخت کیفرم

معبد دل بعد تو ویران شد و متروکه گشت
عشق تو ایمان من بود و دلیل باورم

آنچه از من مانده در آیینه ی زنگار تو
نقش نامفهومی از دیوانه ی عاقل ترم


یا مدارا می‌کنی یا با فراقم می کُشی!!!!
جنگ اول بهتر از تسکین و صلح آخرم...

سارا اسمعیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد