یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مژده ای گل که دگر فصلِ بهارِ من و توست

مژده ای گل که دگر فصلِ بهارِ من و توست
چهره بنما که چمن آینه دارِ من و توست

باورم نیست پس از رنج و غمِ فصلِ فراق
موسمِ وصلت و هنگامِ قرارِ من و توست

عاقبت جُرعه کشانِ درِ میخانۀ عشق
مُژده دادند که پایانِ خمارِ من و توست

از شرابِ شعفِ ساغرِ جمشیدنشان
خوش بنوشان و بنوش آنچه نثارِ من و توست

آتشِ مهر بیفکن به کفِ مجمرِ جان
شورِ آتشکده از برقِ شرارِ من و توست

چشمِ حیرت زدۀ خلوتیانِ ملکوت
همچنان بر شررِ خاکِ تبارِ من و توست

دل قوی دار که در دایرۀ چرخِ کبود
سِیرِ خورشید و قَمر روی مدارِ من و توست

ای عروسِ سحَری حجله بیارا که کنون
فرصتِ بوسه و آغوش و کنارِ من و توست

داوِ دلدادگی و شِشدَرِ سرگشتگی است
آنچه بر تختۀ بازیِ قمارِ من و توست

جُنگِ ارزنگیِ ما درخورِ نقشی ابدیست
زانکه مانیِ ازل چهره نگارِ من و توست

حالیا نغمۀ مستانه برآور به فلک
پنجۀ زهره چُو بر چَنگ و دوتارِ من و توست


تا غنیمت شمری صحبتِ نسرین و سمن
در هوایی که چمن لحظه شمارِ من و توست

دل بر افسانۀ این پیرِ فریبنده مبند
دیده بگشا که جهان فصلِ گذارِ من و توست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد