یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

داشتم فکر میکردم

داشتم فکر میکردم
به همین روزهایم در سال
قبل اینکه براى چه چیزها دلم بیقرار بود
و حالا نسبت به آنها بى تفاوتم!
میدانید چه میخواهم بگویم؟
میخواهم بگویم؟
زیاد از غصه ى امروز دلتان نگیرد،
شاید یک سال دیگر یادآورى اش
برایتان خنده دار باشد!


سیما_امیرخانی

داشتنت ...

داشتنت ...
مثل نم نم باران جاده ی شمال ...
مثل مستی بعد از اولین پیک های شراب ...
مثل خواب بعد از ظهر ...
مثل بوسه های تند و یواشکی ...
مثل آهنگهای قدیمی کریسدی برگ ،
مثل دیالوگهای فیلم شب یلدا،
مثل آن بغلی که عاشقت است...

جدا نمی شود ، تنهایت نمی گذارد ...
و مثل برگشتن آدمی که سال ها منتظرش بودی ...
آی می چسبد ،
آی می چسبد!!

➰منیره_یاری_پور

یادی از آن گلی که وفادار ما نبود

یادی از آن گلی که وفادار ما نبود
باران دشت سبز سبکسار ما نبود

فیروزه های آبی چشم قیامت اش
در ویترین حجره ی بازار ما نبود

آن ماهتاب نقره نشانیکه چهره اش
پرتو فشان نیمه شب تار ما نبود

در کوچه های در به دری پرسه میزدیم
از عشق و درد و خونجگری بار ما نبود

دل داد و دل ربود و دل از ما برید و رفت
آن نازنین خاطره ها یار ما نبود

علی معصومی

واین شعرها تنها تکیه گاه من اند

واین شعرها
تنها تکیه گاه من اند
وقتی
شانه هایت را
ندارم!


مریم امیری نیا

«تو را در شب زندگی می‌کنم

«تو را
در شب زندگی می‌کنم
تا کسی نفهمد که چقدر ندارمت...»

شیوا_میثاقی

در آتشی نشسته ام

در آتشی نشسته ام
که آه می کشد تنم
به رنگ دود تلخ زندگی
مرا صدا نمی کند
مخاطب دل سنگی
که بی بهانه رفت
تا برفت
مرا نگاه نمی کند
آینه ای که دوخته ام
به دیواری
که خود بافته ام
شده ام زندانی زندانی
که خود ساخته ام
شده ام حبس ابد
عجب از دست خودم
سال ها
به خیالم
که پس از سیاهی شب ها
طلوع می کند روشنی فردا
هم چنان به فریب من , اراده ام مشغول
بازیگران تقدیرم
نگذاشتند لمس کنم
کودکی ام
جوانی ام را

و حالا
باز , هم , رگ روزها , مثل مرداب
بی موج و قایق ها
نفس , درگیر نفرت ها
مثل ماهی
داخل تنگ شیشه ای کوچک
در حسرت دریا
قطار زمان
ذهن و دلم
جان و تنم را می برد
به جایی که دیگر هیچ رنجی نیست.

فرحناز نخستین شکوری